چکیده:
پاپ بندیکت شانزدهم در سخنرانی معروف و بحث انگیز خود در دانشگاه رگنزبورگ آلمان به گفتوگوی امپراطور روم، ایمانوئل با دانشمند ایرانی استناد کرده که این گفتوگو را عادل تئودور خوری تصحیح و چاپ کرده است. تعلیقه وی بر این اثر نیز مورد استناد پاپ قرار گرفته است.تئودور خوری دانشمند مسیحی (ملکائی) اهل لبنان کوشش های زیادی را در راه معرفی اسلام، و فهم بهتر مسلمانان و مسیحیان از یکدیگر صورت داده است. وی پس از سخنرانی پاپ نیز بارها کوشید تا هم سخنان پاپ را توجیه و گاه تلطیف کند و هم بر باور خود به جایگاه والای اسلام و مسلمانان و ضرورت گفتوگو و تفاهم میان پیروان این دو دین ابراهیمی تأکید کند. آنچه در پی می آید مقاله ای است از ایشان که در مجله آلمانی زبان ایران زمین چاپ شده و با نظر لطف سردبیر محترم و فرهیخته آن جناب آقای دکتر علی رهبر، ترجمه آن جهت چاپ در اختیار فصلنامه قرار گرفته است. به نظر می رسد که طرح دیدگاه های همگرایانه ایشان بتواند به بازگشت فضای گفتوگوی اسلام و مسیحیت مدد رساند.
خلاصه ماشینی:
اما ابن سعد می نویسد: وقتی وَفْدِ عبس خدمت رسول خدا آمدند، آن حضرت از آنان درباره خالد بن سنان پرسید; گفتند نسلی از او باقی نمانده است; آنگاه فرمود: «ذاک نبیٌ ضَیّعَه قومُه»، آن گاه درباره این پیامبر برای اصحابش توضیح داد.
مورخان درباره دیدار مسیحیان با رسول خدا چندان تفصیل نداده و مانند برخی حوادث چون فتح مکه، که برای آنان اهمیت داشت، قلم فرسایی نکرده اند; در حالی که از قرآن کریم استفاده می شود که دیدار مسیحیان و گفتوگوی آنها با پیامبر بسیار طولانی بوده و شاید روزهایی به درازا کشیده باشد و این در حالی است که حادثه ای مانند فتح مکه در قرآن آیات زیادی ندارد.
ج) با یهودیان در منابع فراوانی تأکید شده است که قوم یهود، مدتی طولانی پیش از ظهور اسلام، منتظر پیامبری بودند که نشانه های آن مطابق شخص مبعوث در میان قریش بود، اما جهودان به دلایلی او را پیامبر موعود خود ندانستند و گفتند کسی که ما می گفتیم محمد(صلی الله علیه وآله)نیست.
با آن که این متن فقط در کتاب اعلام الوری آمده، گزارش ها و شواهد تاریخی آن را تأیید می کند، مثلا در بسیاری از منابع وقتی سخن از پیمان شکنی سه قبیله یهودی به میان آمد، تصریح شده است که آنان هنگام ورود رسول خدا به مدینه، پیمانی را با آن حضرت امضا کردند (واقدی، المغازی، ج1، ص454; بلاذری، فتوح البلدان، ص30; یعقوبی، تاریخ، ج1، ص370 و طبری، تاریخ، ج2، ص172).