چکیده:
حسین بن فرّاء معروف به ابویعلی، از اساتید مکتب حنبلی در بغداد در اواخر خلافت القادر و القائم بود. پدر ابن فرّاء حنفی مذهب بود، اما بعد از مرگ پدرش تحت هدایت فقه حنبلی تربیت یافت و به این مذهب گروید. در زمان ابن فرّاء، آل بویه بر بغداد تسلط داشت و حتی القادر تنها با کوشش بهاءالدوله بویهی به خلافت رسید. در این دوره موقعیت و جایگاه خلافت به سبب تسلط آل بویه بر بغداد متزلزل شده بود، اما در زمان القادر و القائم اندکی بهبود یافت. شاید به همین علت القادر تصمیم گرفت تا با دعوت از برجستگان مذاهب فقهی اهل سنت، آنان را به تدوین فقه تشویق کند. از طرفی نهاد خلافت در رویارویی با نهاد سلطنت ضعیف شد. در چنین شرایطی ابن فرّاء کتابی در باره حکومت و تقویت خلافت نوشت. او در این کتاب سعی کرد نظریاتی در باره خلافت، وزارت و امامت ارائه کند و رابطه نهادهای وزارت و امارت را با خلافت خاطر نشان سازد تا شاید از این طریق بتواند نهاد خلافت را تقویت کند.
خلاصه ماشینی:
"11 به نظر میرسد حضور آل بویه شیعه مذهب در بغداد که دستگاه خلافت را زیر سیطره خود داشتند،ابن فراء را بر آن داشت که حضور خلیفه را امری واجب و ضروری بداند و دولتمردان و مردم را از خطر و فتنهای که به سبب عدم حضور امام بهعنوان ولی مسلمانان به وجود میآید،آگاه سازد.
41 اگرچه-همانطور که نوشته شد-از کلمه خلیفه در قرآن کریم به عنوان جانشین خدا تعبیر میشود،اما شایان ذکر است که این کلمه بعد از رحلت رسول اکرم صلی علیه و آله و سلم،ریشه در معنای لغوی«جانشینی»داشته است وا مام یا خلیفه بهعنوان مصداق عاملان سیاست بود که پس از انبیا در مرتبه دوم قرار داشت؛بنابراین به نظر میرسد آنها بیشتر از آنکه جانشین خدا باشند،جانشین یک انسان یا پیامبر صلی علیه وآله وسلم هستند و اطلاق لقب خلیفة اللٰه بر آنها جایز نیست؛ازاینرو کاربرد لقب خلیفة اللٰه میتوانست دلایل سیاسی داشته باشد؛ به خصوص اینکه معاویه چنین رویهای را بنیان گذارده بود،زیرا او سعی داشت با بهکار بردن این عنوان برای خود«مشروعیت»بیشتری کسب کند،به ویژه اینکه امویان،آخرین کسانی بودند که بعد از فتح مکه،اسلام آوردند و برای تأخیر در پذیرش اسلام به دنبال چاره ای بودند تا این خلاء را پر کنند و«برقراری رابطه مستقیم میان خلیفه و خدا تا حدی میتوانست این کار را انجام دهد»."