خلاصه ماشینی:
"تنها بدینگونه است که دوباره به واژهء ارجمندی ذاتش و به انسان خانهای برای سکنی گزیدن در حقیقت وجود بخشیده میشود(ص 16-06) آیا این کوششها و این نحوهء توجه به انسان برای احراز شأن حقیقتش را باز هم باید اومانیسم نامید؟اگر جوهرهء همهء انحای اومانیسم،علاقه به انسان بوده است، آیا در این کوشش،علاقه به انسان نیست؟ آیا این«مبالات»،جز در نهضت بازگرداندن دوبارهء انسان به ذات خویش است؟ این امر چه معنای دیگری دارد جز اینکه انسان1،انسانی2شود؟پس البته که انسانیت مورد توجه چنین تفکری باقی میماند؛زیرا اومانیسم عبارت است از تأمل و مبالات برای اینکه انسان،انسانی باشد نه غیرانسانی3یعنی خارج از ذاتش.
(ص 89) هیدگر،پس از این توضیحات،به پرسش بوفره برمیگردد که آیا باز هم باید این افکار را ذیل عنوان اومانیسم قرار داد: آیا چنین«اومانیسمی»را که در مقابل تمامی انواع اومانیسم قرار میگیرد و در عین حال هرگز جانبدار امر غیرانسانی نیست،باز هم اومانیسم بنامیم،آن هم فقط به این علت که با به کار بردن این عنوان،با جریانهای موجودی که در سوبژکتیویسم متافیزیکی غوطهورند و در فراموشی وجود فرو رفتهاند،همجهت شویم؟یا اینکه تفکر جرأت کند و با مقاومت در برابر اومانیسم،قدرت مواجههای بیابد که چه بسا دربارهء انسانیت انسان انسانی یکه خورد و دچار حیرت شود؟چه بسا اگر (به تصویر صفحه مراجعه شود) لحظهء تاریخی ما را بدان سو نراند،ولی این تأمل برانگیخته شود که نهتنها دربارهء انسان بلکه دربارهء ذات انسان و نه فقط دربارهء طبیعت،بلکه به نحو ابتداییتر نسبت به ساحتی که در آن ساحت ذات انسان به وسیلهء وجود تعین مییابد و موطن انسان است،توجهی حاصل شود،آیا نباید برای مدتی این سوء تفسیرهای گریزناپذیر را تحمل کرد تا بهتدریج مستهلک شوند؟همان سوء تفسیرهایی که«وجود و زمان» هم در معرض آن قرار داشت..."