"آن ولایت باطنی که شما میفرمایید به هر حال این امتیاز را دارد ـ و شاید به همین دلیل در میان متأخرین مطرح شده است ـ که غیبت را با این نوع ولایت بهتر میشود توجیه کرد، و گرنه امامت به معنای کلامی و فقهی آن، با غیبت امام زمان لااقل به ظاهر ناسازگار است، ولی از نظر تاریخی در میان بزرگان شیعه، اصحاب ائمه و خود ائمه علیهمالسلام ولایت به این معنا چقدر مطرح بوده است؟ این نیز برمیگردد به این که شما چه تصوری از تشیع داشته باشید.
اما در دوره صفویه با این که آنان اصلا صوفی و منتسب به شیخ صفیالدین اردبیلی بودند (و این خود یکی از دلایل یگانگی تصوف و تشیع است که وقتی صفویه به قدرت رسیدند، شیعه را مذهب رسمی ایران کردند و همه ایرانیان از این جهت مدیون همین طایفه صوفیهاند)، انحرافاتی در میان آنها پیدا شد و ظاهرا این از لوازم قدرت است که اگر حقالله و حقالناس رعایت نشود، موجب انحراف میشود و حتی تصوف را دنیوی (secular) میکند.
آن وقت در حالی که مرحومان علامه طباطبایی و سید محمدحسین حسینی طهرانی آن را از آن جناب میدانند، دیگرانی که اهل عرفان نیستند صحت این انتساب را منکر میشوند؛ چنانکه صحت ارتباط وی را با جناب نور علیشاه انکار میکنند، چون وی از مشایخ صوفیه است و حتی به نقل از مرحوم شیخ محمد جواد انصاری همدانی در کتاب روح مجرد، در ضمن ذکر بعضی از کرامات مشایخ بزرگ صوفیه این دوره، گفته شده است که آنها گرچه مسلک درویشی و تصوف داشتند و این مسلک خوبی نیست، اما آنها از اولیا بودند؛ یعنی از یک طرف مسلکشان را که تصوف است رد میکند (که همان تصوف به معنای مذموم و مرسوم باشد) و هم میگوید که آنان از اولیای خدا بودند."