"پرواضح است که زمان مینوی جنس و معیاری جداگانه را برمیتابد: شش روزی که در طی آن، خدا جهان را آفرید، طرف قیاس با روزهای سپنجی نیستند؛ شهادت یک قدیس، به لحظه یا سرزمینی خاص محصور نمیشود؛ نمود و بروز و تأثیر هر واقعهای در آن، از ازل تا به ابد، به یک اندازه است؛ و بر همین منوال، در چشم انسان، اصالت و واقعیت تنها از آن رویدادهایی است که در زمان ازلی و مینوی، رخ داده باشند؛ زمانی که در آن، خلقت پدیدار گشت و انسانی که امروز سرگشته جهان سپنجی شده، در آن، بس بیاندوه و بهشتنشین بود.
به عبارت دقیقتر، در چشم انسان، چنین قدیسی خود در زمان مینوی، شهید شده بوده و یکی از تجلیات این شهادت مینوی در عرصه گیتی، وقوع همه ساله آن است؛ یعنی، در اینجا، نقش زمان سپنجی فقط یادآوری رویدادی مینوی است که از هر حیث، برتر و والاتر از یک رویداد سپنجی است؛ رویدادی که اگرچه هرگز در هیچیک از مختصات چهارگانه این جهانی، محصور نمیشود؛ اما زمان و مکانی خاص را در گیتی، به یمن وجود خود، متبرکتر میگرداند.
چنین است که انسان گریزان از زمان سپنجی، هرگز به پاسداشت "سالگرد" شهادت قدیس نمینشیند؛ بلکه دقیقا و صراحتا خود شهادت را تعزیت میگوید؛ و فقط تعزیت نمیگوید، بلکه با آن درمیآمیزد و بازش میآفریند؛ یعنی، خود سپنجی را فراموش میکند، زمان گذرا را به باژگونگی میکشاند و با قرار گرفتن در زمان ناگذر ازلی، واقعه شهادت قدیس را که - همچون تمام رویدادهای مینوی - همواره "هست"، بار دیگر و با تمام وجود، تجربه میکند."