"برای توضیح کاری که ابن عربی انجام داده است، در ابتدا باید به رابطه این دو نگرش بپردازیم؛ آیا این دو نگرش در تقسیم مراتب فنا با همدیگر قابل جمع نیستند یا اصولا میتوان آنها را از هم تفکیک کرد؟ به نظر میرسد که از لحاظ نظری و در هنگام بحث بتوان به هریک از نفس سالک یا جهان خارج توجه نمود و حالت فنای سالک را در ارتباط با آنها وصف کرد، ولی آنچه در عمل اتفاق میافتد به هیچ وجه دو امر نیست، بلکه دو روی یک سکه است.
به نظر میرسد که نهتنها در مراحل مقدماتی فنا که حالات انسان تغییر میکند، ذات بشری باقی است، بلکه در فنای افعالی و صفاتی که دو مرتبه اصلی فنا هستند، نیز همینگونه است، زیرا در این مراتب، سالک صرفا به شهود حقیقت میرسد و به تعبیر بعضی عارفان با چشم و گوش حق میبیند، اما در مرتبه فنای ذاتی امر بهگونه دیگری است، یعنی دیگر ذات بشری برای سالک باقینمیماند وبهطور کلی تغییر هویت میدهد، بهگونهایکه بدن خودش با سایر بدنها برایش تفاوتی ندارد.
از اینرو فنا نه تنها به معنای نابودی و از دست دادن چیزی نیست، بلکه رفع موانعی است که از جهت مادی برای انسان پدید آمده است، به صورتی که حجابهای توهمزا از وجود او رخت برمیبندد و وجودی مییابد که حقایق را همانگونه که هست مییابد و از اینرو درمییابد که همه موجودات هر چند خودشان آگاه نیستند، هیچ استقلالی ندارند و در حقیقت، فانی در ذات حق هستند."