خلاصه ماشینی:
"از طرف دیگر، قوت یافتن اسلام از برکت این فیروزی به اندازهای بود که دیگر برجای تقابل دیرینه میان دولتهای بیزانس و ایران، رقابتی جدی بین مسلمانان و مسیحیان ناگزیر گشت؛ زیرا تا هنگام فتح ایران بهدست عربان مسلمان، تنها بیزانسیان بودند که در سیاستهای توسعهطلبانه خویش، بر عنصر دین تکیهای جدی میزدند و واکنش دیگران ــ از جمله ساسانیان ــ در برابر آنان، به این لحاظ، نمودی غیرتهاجمی و کاملا تدافعی داشت؛ اما از همان هنگام که عرب مسلمان، شکرانه کامیابی خویش را در تیسفون نماز گزارد و وارث دولت فروپاشیده ساسانی گشت، بیزانس بهناگزیر پذیرفت که نه با مشتی بدوی صحراگرد ــ که هرازگاهی در مرزهای خود با آنان رودررو میگشت ــ بلکه با دیانتی دولتمند، یعنی اسلام، مواجه است؛ و دست آخر، گروش تودهای به اسلام و بهویژه اهتمام اندیشهورزان ایرانی به توسعه علوم و فنون، عاقبت جنبش اسلامی را از صبغه قومی و بدوی آغازین رها ساخت و آنرا به یک نهضت توانمند جهانی بدل کرد.
میتوانست که جادهصافکن یک شاهنشاهی دیگر بشود: او از بنیادهای کهن رمیده و طرحی نو را خواهان گشته بود؛ برای او «فره ایزدی» ارجی نداشت تا به بهانه آن حکومت هر نالایقی را گردن گذارد و دیانت زرتشتی نیز چنان با حکومت ساسانی در هم تنیده شده بود که مایه هیچ جنبشی نمیتوانست بود، و شاید اگر جنبش اصلاحطلبی مزدکی به جایی میرسید، جامعه کهن ایرانی میتوانست بار دیگر خود را از درون بازسازی کند؛ لیکن این آخرین امکان هم در همان لحظهای که خسرو انوشهروان، «اصلاحطلب» گشت، بی فروغ شد و مرد."