چکیده:
مرگ در مثنوی، امری دفعی نیست که به یکباره اتفاق افتد و کوس ختم حیات را بکوبد، بلکه پدیده ای است ساری در متن زندگی، که انسان در حیات جسمانی خود بارها آن را تجربه می کند یا می تواند تجربه کند. این اندیشه از آنجا می خیزد که مولانا مرگ را اعم از مرگ جسمانی و دارای مراتب و گونه های گوناگونی می داند. به نظر او، خواب، تکامل انسان، خلق مدام و موت اختیاری، گونه هایی از مرگ در زندگی دنیوی -اند. شاید در نگاه نخست، به نظر آید که بیان او در این موارد، بیانی مجازی است و مولوی، قصد تشبیه و نمادسازی دارد، اما مبانی اعتقادی که در پس آن ها وجود دارد، از یکسو و نتایجی هم که وی از مرگ -بودن آن ها می گیرد از سوی دیگر، نشان می دهد وی آن ها را گونه هایی از مرگ می داند، نه تشبیهات و نمادهایی برای مرگ. از آنجا که مولانا در شناخت، قائل به تجربه است: «درنیابد حال پخته هیچ خام» با این گونه ها نیز معمولا به مثابه تجربه هایی از مرگ برخورد می کند، زیرا در پی ایجاد شناخت نسبت به مجهول ترین مسئله و ملموس ساختن آن و در نتیجه، زدودن هراس ناش از جهل است؛ اگرچه اغلب آن ها ناآگاهانه اند.
Based on Mowlavi’s (Rumi) Mathnavi، death is not a sudden event that terminates man’s life. It is an event that continues throughout a lifetime. People experience it many times and in different forms before they actually die. This claims is rooted in Mowlavi’s beliefs that there are stages and types for death. Based on Mowlavi’s Mathnavi، sleep، evolution، changes in "Continual Creation"، and deliberate death are but some of the types of death man can experience. Although these may seem figurative at the first glance، they actually arise from other fundamental beliefs expressed in Mowlavi’s Mathnavi. The kinds of conclusions and discussion presented in Mowlavi’s Mathnavi about types of death reveal that Mowlavi’s considers these not figuratively but as real types of death. He regards all these as experiences of death and believes that by making death tangible and by eliminating the fear of death that results from ignorance، he can develop insight on this issue.
خلاصه ماشینی:
شاید در نگاه نخست ، به نظر آید که بیان او در ایـن مـوارد، بیانی مجازی است و مولوی ، قصد تشبیه و نمادسازی دارد، اما مبانی اعتقـادی کـه در پـس آن هـا وجود دارد، از یکسو و نتایجی هم که وی از مرگ بودن آن ها می گیرد از سوی دیگر، نشان می دهـد وی آن ها را گونه هایی از مرگ می داند، نه تشبیهات و نمادهایی برای مـرگ .
نگاه مولوی در مثنوی می تواند راه حل خوبی باشد؛ او علاوه بر اینکه مرگ را خـتم زندگی و غیرقابل شناخت نمی داند، حتی آن را پدیده ای ساری و عجین در متن زنـدگی می یابد، زیرا معتقد است : «این همه مردن نه مـرگ صـورت اسـت »(مثنـوی ، ٥/ ١٨٢٥)؛ مرگ پدیده ای اعم از مرگ جسمانی و شامل گونه های متعددی است که برخی از آن هـا را انسان در زندگی خود می تواند تجربه کند.
این مقاله ، مبتنی بر مطالعۀ دقیق تمام ابیات مثنـوی و گـزینش ابیـاتی مـی باشـد کـه مولوی در آن ها خواب ، خلق مدام ، تکامل و موت اختیاری را مرگ یا دربردارندة مـرگ نامیده ، و نتایجی در ارتباط با مرگ جسمانی از آن هـا گرفتـه اسـت .
کاربرد واژة تجربه برای سه مـورد نخسـت ، تـوأم بـا تسـامح خواهد بود، زیرا عنصر آگاهی در این موارد وجود ندارد و در خوشـبینانه تـرین حالـت ، بسیار ضعیف است و البته این ناآگاهی ، چنان که خواهیم دید، به خاطر محدودیت حس انسان است ، اما از آنجا که مولانا با آن ها مانند یک تجربۀ آگاهانه برخورد می کند، و نظیر نتایجی را می گیرد که کسانی که تجارب نزدیک به مرگ داشته اند، حاصـل مـی نماینـد، واژة تجربه را برگزیدیم .