چکیده:
هرچند امروزه مطالعات مقایسهای در بسیاری از زمینهها رواج یافته است، ولی در سنـت کلامی و الهیاتی کمتر شاهد چنین مقایسههای علمی و معرفتی هستیم. بیشک در پرتو مقایسههای علمی، بهتر میتوان به فهم میراث سنـتی و نیز جریانهای الهیاتی و معرفتی معاصر دست یافت. این مقاله، در پی مقایسه الهیات معاصر با الهیات سنـتی است و میکوشد تا با طرح برخی از مهمترین اوصاف هر دو پارادایم الهیاتی سنتی و معاصر، به فهم این تفاوتها نایل آید؛ اوصافی مثل مابعدالطبیعی، جزمی، غیرتاریخی، مبتنی بر اقتدارگرایی، مدرسی و هنجاری بودن و مانند اینها، با اوصاف مقابل و متضاد برای فهم وجوه تمایز الهیات معاصر و سنـتی به کار گرفته شدهاند. این مقاله با بیان مثالهایی از الهیات پروتستان و سیر تحول آن، میکوشد تا تصویری دقیقتر از تفاوتها و سیر تحول الهیات به دست دهد. در الهیات معاصر نگاه نقادانه، هرمنوتیکی، تکثرگرا، متن محور، تاریخی و غیرجزمی، به همراه نفی اقتدارگرایی غلبه دارد. در واقع، این ویژگیهای عمده پارادایم الهیاتی معاصر به شمار میروند.
Although، nowadays، comparative studies are common in many disciplines، there are few scientific and cognitive comparisons in theological and metaphysical tradition. No doubt، we can better understand traditional legacy and modern metaphysical and cognitive trends in the light of scientific comparisons. The present paper tries to compare modern theology with traditional one and understand their differences through discussing some of the most important features of these two theological paradigms. Such features as being metaphysical، dogmatic، non-historical، based on authoritarianism، scholastic، normative and the like have been used along with their opposite features to understand different aspects between modern theology and traditional one. This paper tries to provide a more precise picture of differences and developmental path of theology by giving some examples of Protestant Theology and its developmental path. A critical، hermeneutic، pluralistic، text-based، historical، and non-dogmatic as well as negation of authoritarianism dominates in modern theology. In fact، these are main features of modern theological paradigm.
خلاصه ماشینی:
"2. مدرسی بودن هرچند واژة «مدرسی»، امروز به نوعی به ناسزا تبدیل شده است و بار ارزشی منفی تحقیرآمیزی دارد، ولی روششناسی مدرسی، صرفا به معنای پاسخگویی منظم به پرسشها در قالب نظامی واحد و منسجم بود، به طوری که نوعا سؤالی مطرح میشد، ایرادها و اشکالهای آن موردنظر قرار میگرفت و سپس، سخن مقام یا مرجعی طرح میشد و بعد از آن، دیگر مسئله حل شده بود؛ یعنی تمسک به «اقتدارگرایی» در این شیوه تفکر، رکن اساسی بود.
این امر، موجب ظهور تغییر نگرش عظیمی به متون مقدس میشد که دیگر آنها را همچون «کلام خداوند»، که اقتداری ویژه داشت، نمیدیدند، بلکه به عنوان اسنادی تاریخی، که عمدتا دارای منشأ بشری است، تلقی میکردند.
تأثیر این نوع الهیات، هنوز هم در الهیات کاتولیک احساس میشود و یکی از منابع عمده تعارض کنونی میان پروتستانها و مرجعیت رسمی کلیسای کاتولیک است.
نتیجه دیگر روش نقد تاریخی این است که تاریخ به مثابه یک مقوله، خود به موضوعی مهم در الهیات تبدیل شده است و «تاریخمندی»، اکنون به عنوان بخشی اساسی از «بشر بودن» پذیرفته شده است.
زندگی و مرگ عیسی در بخش مبهمی از جهان، چگونه میتواند برای بشر معاصر معنادار باشد؟ آلبرت شوایتزر، در تحقیقات خود کشف کرد که عیسای تاریخی، همان واعظ آرام بافضیلت و اخلاقی نبود که معاصرانش ترسیم میکردند، بلکه واعظ مکاشفهگر توانمندی بود که حلول پایان جهان را دریافته بود؛ شخصیتی کاملا متضاد با فضای فرهنگی اوایل قرن بیستم داشت."