"میتوان پرسید: بعد از گذشت فرازوفرود و یورش توفندة اسلوبهایی که مبانی فکری انتزاعگرایان را به هیچ گرفتند، چگونه طیف وسیعی از تجربههای تجسمی معاصر، گرایش به پیش رفتن در گسترة انتزاع را دارند؟ و چرا در سمتوسویی از موضوعات، انتزاع حاضر است؟ پاسخ به این پرسش را میباید در کشف جوهره و ماهیتی جست که کار انتزاعی بر آن فیکس شده است.
اما برای راه یافتن به ماهیت تجربهها (تجربههای انتزاعی) میتوان چنین پرسشهایی را در مشاهدة آثاری که در این زمینه خلق شده، مطرح نمود؛ مخدوش کردن سمتوسویی از موضوعاتی که در بخشی از اثر ماهیت شکلی و عینی خود را از دست میدهند و عناصر تجسمی آنها را پنهان میکند، به چه نیتی انجام میپذیرد؟ چگونه نقاشی میتواند تماما درونیات خود را معادل طیفی از هاشورها و کنتراست رنگها بر بوم رها بگذارد؟ این ناتمامی روایتهای موضوعی در کار تجسمی به چه هدفی رها شده در کار باقی مانده است؟ این همه ابهام بصری در آثار قرن از کجاست؟ ابهام، ذات تجربة انتزاعی است و هر کجا لایههایی از آن حاضر میشود، ما به قلمروی ایهامی ذهن نزدیک میشویم.
آیا نباید نگران عواقب چنین رهاشدگی بود؟ جهانی که ارتباطات و حجم بیرویة اطلاعات عمق و درک آن را گرفته، جهانی که هم چیز در حفظیات خلاصه میشود، و در زمانهای که هر کسی میتواند دربارة هر چیزی حرف بزند، بدون این که دربارهاش چیزی بداند، دورهای که اطلاعات عمومی مدام به جای درک مطلب تمرین میشود، چگونه میتوان انتظار داشت مخاطب عام (که عامیت آن به سطوح دانشگاهی نیز رخنه کرده) اثر انتزاعی را به جوهرة انسانی تأویل کند؟ چگونه میتوان از آنها انتظار داشت اثر را به شکل دیگری ببینند؟ این نشانههای پنهان تجریدی در غریبگی آدمهای ناشناس این دوره، که در بیتفاوتی محض یکدیگر را پس میزنند، چگونه آشنا به نظر خواهند رسید؟ به همین دلیل است که اثر انتزاعی به سرعت در زندگی معاصر توشوتوان خود را از دست میدهد."