خلاصة:
با پیدایش نگرشهای نوین به دین در دهههای 40 - 50 و انقلابی که به نام
اسلام رخ داد بحث جدیدی در مورد روابط میان دین و تجدد در ایران گشوده شد. پرسش
اساسی این است که توسعه و گسترش این نگرشها در مقابل روند مدرنیزاسیون جامعه قرار
گرفته و یا برعکس نتیجه منطقی این مدرنیزاسیون است؟
ملخص الجهاز:
"پرسش اساسی قابل طرح در این زمینه این است که آیا توسعه و گسترش این نگرشهای نوین به دین در برابر روند مدرنیزاسیون و عکسالعملی نسبت به آن است؛ یا برعکس، پیامد منطقی روندی است که بر عرصههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تربیتی و فرهنگی تأثیر گذارده است؟ آیا میتوان از «تجدد دینی» در ایران سخن به میان آورد؟ به بیان جامعهشناسانه، آیا میتوان گفت که تجدد و دین در برابر یکدیگرند یا نوعی سازگاری و همخوانی میان آنها وجود دارد؟ به عبارت دیگر، آیا میتوان از «تجدید حیات دینی» یا «از میان رفتن دین» سخن به میان آورد؟ برای بررسی ریشههای فکری انقلاب اسلامی در ایران، با ادبیاتی مواجهیم که در آن برخی از مفاهیم انسانشناسانه و جامعهشناسانه به طریقی به کار گرفته شدهاند که مرزهای میان آنها خیلی روشن نیست و تشریح و تفسیر و تبیین انقلاب نیز بر اساس همین مفاهیم مبهم و ناروشن صورت میگیرد.
مهمترین شرایطی که باعث پدیدار گشتن این نوع دینداری در ایران سالهای 1340 - 1350 شد عبارت بود از: 1) مدرنیزاسیون خودکامه رژیم سلطنتی و بر هم زدن توازن و بخشی از ساختارهای اجتماعی ـ اقتصادی ـ تربیتی و فرهنگی در اثر همین مدرنیزاسیون؛ 2) وجود محرومیت در برخی از اقشار جامعه (علی رغم رشد اقتصادی بین 8% تا 10% بین سالهای 1345 تا 1355)؛ 3) رشد بیش از پیش طبقه متوسط در جامعه؛ 4) وجود یکسری ساختارهای اسطورهای ـ دینی ـ هزارهای در جامعه؛ 5) تأثیر و نفوذ ایدئولوژیهای چپ (بخصوص لنینیستی ـ جهان سومگرایی)."