ملخص الجهاز:
*** آیا بحث از چندگانگی فرهنگی زیرشاخهای از فلسفه سیاسی است؟ به بیان دیگر آیا میتوان به چندگانگی فرهنگی نگاه کرد اما جنبه سیاسی نداشته نباشد؟ برای مثال هویت فردی اشخاص می تواند موضوع چندگانگی فرهنگی باشد؟ اصطلاحاتی مانند «چندفرهنگی بودن» یا «اصالت چندگانگی فرهنگی» به طرق مختلفی استفاده میشوند و معنای روشنی ندارند.
درک این موضوع برای کسانی سخت است که تصورشان از دین برپایه مسیحیت شکل گرفته یا در چارچوب قوانینی زندگی میکنند که بر پایه مسیحیت برپا شده؛ بنابراین تقاضا برای اصالتبخشی به چندگانگی فرهنگی بر بستری از حفظ تنوع دینی درون یک کشور چندفرهنگی ضروری میشود، نه بر دیگر بسترها.
آیا می توان گفت که اصالت چندگانگی فرهنگی، پدیده ای غربی است یا کشورهای شرقی هم می توانند چنین سیاستی داشته باشند؟ همانطور که تاکید کردم، نمی توان حکمی کلی برای همه کشورها صادر کرد بلکه باید به شرایط خاص و متفاوت هر کشوری توجه کنیم.
با این حال باید توجه کرد که حالت مدیریت سیاسی تفاوتهای فرهنگی در هند با چندگانگی فرهنگی غربی متفاوت است.
اگر این طور است بله می توان چندگانگی فرهنگی را به عنوان یک پارادایم سیاسی تا حدودی برخاسته از ایده های مدرنیته دانست، البته تا آنجایی که چندگانگی فرهنگی را آن نوع دموکراتیک مملکتداری بدانیم که به دنبال راهی برای احترام به هویت همه افراد یک ملت است تا بتوانند آن طور که می خواهند، البته درون محدودیتهای معین، فکر و زندگی کنند.
برای مثال اگر دولتی کاملا کمال باور باشد - perfectionist یعنی فعالانه در پی رواج نوع خاصی از زندگی ای باشد که بر پایه دیدگاههای دینی و متافیزیکی مفروض درست قرار دارد - این دولت با سیاست چندگانگی فرهنگی مشکل خواهد داشت.