خلاصة:
پژوهشگران فلسفه و اندیشه سیاسی همواره با این پرسش روبرو هستند که اگر آرمانشهر افلاطون، آنگونه که وی مدعی است، شهری در آسمان یا صرفا در گفتار است و بنابرین در زمین یافت نمیشود و بنیت تحقق بر زمین طراحی و معرفی نشده است، پس چرا افلاطون چند صد صفحه به ظرایف و دقایق این شهر و قوانین خاص آن اختصاص داده است؟ همچنین این پرسش مطرح است که چرا افلاطون در جمهوری اصول و مبانی ویژه یی طرح نموده است، اما در رساله های مرد سیاسی و قوانین، دعاوی متفاوتی ابراز داشته است؟ آیا این تفاوت دیدگاه ـ آنگونه که برخی معتقدند ـ بمعنای سرخوردگی و پشیمانی افلاطون از طرح مواضع غیراخلاقی و ظاهرا کمونیستی در رساله جمهوری و در نتیجه تلاش برای ترسیم وضعیتی معقولتر و زمینیتر در دو رساله مرد سیاسی و قوانین است؟ این نوشتار درصدد است با تفکیک دو معنای مرتبط به هم از «سعادت» و همچنین معرفی جایگاه تقلید (میمسیس) در اندیشه افلاطون نشان دهد که با حضور قوانین معقول و حداکثری حکومت حکیم (فیلسوف شاه) در کنار قوانین حکومتهای ناقص اما قابل تحقق شهریار، هم قوانین معقول حکومت آرمانی در مقام واقعیت تحقق می یابد و هم متناسب با شرایط واقعی مردم، قوانین حداقلی وضع شده توسط شهریار، امکان زندگی مبتنی بر مشارکت عمومی را برای شهروندان فراهم می آورد. بر این اساس، میتوان گفت دیدگاه های سیاسی و اجتماعی بظاهر متفاوت افلاطون در آثار فوق، نه تنها مغایر و ضد هم نیستند بلکه خوانش یکی بدون دیگری به فهم صحیح کلیت اندیشه او رهنمون نمیشود. بنابرین، آثار فوق در نسبت با یکدیگر، در مجموع پیکره واحدی از اندیشه سیاسی را عرضه میدارند.