خلاصة:
در برخی از مکتب های فلسفی هند، تعالیم قدیسان آن مکتب مبتنی است بر اینکه انسان
جزء و ذره ای از کلی است که در آرزوی پیوند با آن است و آن کل نیز جدای از خود او
نیست. به عبارت دیگر، خدای هندیان «درونی» است و هستی جهان «توهمی» بیش نیست. آنچه
از شارحان این مکاتب به دست آمده این است که خدا و نفس انسان وارسته، یکی هستند و
جهان مادی به وسیله قدرت خلاقه خدا نمود پیدا کرده و استقلال و هستی او، توهمی
بیش نیست.
ملخص الجهاز:
"در «اپانیشاد» همواره به سؤالاتی این گونه پاسخ داده می شود که حقیقت چیست؟ کیهان مظهر و نمودار چیست؟ آیا هستی به خودی خود، صاحب حقیقت است، یا آنکه فقط مظهر و نمایش وهم آلود است؟([63]) تعداد گفتارهای اپانیشادها 108 تاست که توسط فرزانگان در سال های 800 و 500 ق م و قبل از ظهور بودا نوشته شده اند; اما بعدها شماره متونی که نام «اپانیشاد» به خود گرفته، به 200 رسیده است.
([139]) یکی از آموزه های اپانیشاد بر مبنای نفی کثرت جهان و معرفی برهمن به عنوان خالق جهان است; همچنین این نظر که وقتی انسان به مشاهده برهمن نایل می شود همه اشیای کثیر در عالم وجود، محو و ناپدید می گردند.
([170]) مایای رامانوجایی و مایای شانکارایی تفاوت میان دیدگاه این دو فیلسوف درباره «مایا» هم این گونه روشن می شود که به نظر رامانوجا، ماده نخستین یا «پراکرتی»([171]) پاره ای از وجود خداست که به معنای واقعی، دچار تغییر و تبدیل شده و به صورت جهان در آمده (توهم نیست.
([174]) اما شانکارا معتقد است: در خدا واقعا هیچ گونه دگرگونی پدید نیامده و این دگرگونی و همه جهان، ظاهر و نمودی بیش نیست و بجز خدا هیچ چیز واقعیت ندارد([175]) و اشیا و جهان ماسوای خدا توسط همین مایای توهم زا نمود پیدا کرده است."