"Concern تعبیر «فرا گرفته شدن» از سوی چیزی به عنوان مهمترین امر زندگی که باید وجهه همت انسان قرار گیرد، در بردارنده دو نکته مهم است: اول این که، در نظر تیلیش «واپسین دغدغه» آن چیزی است که ما را فرا میگیرد نه آنچه ما تصمیم میگیریم واپسین دغدغه ما باشد [8:3]؛ بنابراین، به گونهای غیرارادی است.
ایمان تیلیش از یک حیث یقینی، و از حیث دیگر غیریقینی است؛ از این حیث که مؤمن «امر قدسی» را تجربه میکند (یعنی از سوی امری نامتناهی به عنوان «مهمترین چیز» فراگرفته میشود) یقینی است، اما از آن حیث که موجود متناهی امر نامتناهی (متعلق ایمان) را درک میکند غیریقینی خواهد بود.
اکنون، به طور طبیعی، این سؤال در ذهن نقش میبندد که آیا میتوان اطمینان یافت که آنچه مرا به عنوان واپسین دغدغه زندگی فرا گرفته است، حقیقتا شایسته این عنوان هست یا نه؟ که اگر میتوان، پس چرا عاقلانه عمل نکنیم و تا حصول اطمینان از حقیقی بودن واپسین دغدغه خویش از خطر کردن نپرهیزیم؟ و اگر نه، چرا؟ و چه چیزی ما را مجبور به خطر کردن میسازد؟ ظاهرا تیلیش حصول چنان علم و اطمینانی را جزء دستنایافتنی ایمان میداند، و از اینرو، پاسخ او به قسمت اول سؤال منفی است.
اما در این باره که چه چیزی ما را به خطر کردن وا میدارد، شاید در مجموع بتوان از او پاسخ گرفت که «کششی مرموز از جانب امر نامتناهی»، و خود همین یقین به این که چیزی هست که باید واپسین غایت زندگی باشد، و بالأخره اشتیاق ذاتی انسان به استعلا (1) اینها حقایقی هستند که ما را وامیدارند تا، بهرغم تردیدی که داریم، دست به عمل ایمان بیازیم و آنچه را از سوی آن فرا گرفته شدهایم، واپسین دغدغه، عالیترین هدف و محور همه تکاپوهای خویش قرار دهیم."