خلاصة:
در این مقاله به یکی از انواع و اقسام شگردها و تمهیداتی پرداخته میشود که در داستانهای کوتاه و رمانهای پسامدرنیستی متجلی میشود؛ یعنی آمیختگی بین داستان و گفتمان یا سخن روایی. بنا بر تعریف روایتشناسان ساختارگرا، «داستان» عبارت است توالی و پیآیندی رخدادها در نظمی زمانی که شخصیتها یا موجوداتی متحمل آن رخداها میشوند. گفتمان یا سخن روایی نیز عبارت است از واسطه یا رسانهای بیانی که برای نقل و بیان داستانی برگزیده میشود. در بین داستانهای پسامدرنیستی گهگاه روایتهایی دیده میشود که در ژرفساخت آنها چندان داستان پرماجرایی موجود نیست و نویسنده قصد نقل و بیان داستانی خاص را ندارد و نمیخواهد هم که امری داستانی را بازنمایی یا محاکات کند. همچنین در چنین روایتهایی ژرفساخت و روساخت داستان چنان در هم تنیده میشوند که امکان خلاصه کردن داستان یا انتقال آن به رسانه یا وسطۀ بیانی دیگری نیست؛ به عبارتی موجودیت و هستی داستان در همان روساخت یا گفتمان آن است و «داستان» به سطح گفتمان روایی برکشیده میشود و امکان جدا کردن آن از گفتمان روایی نیست؛ از این رو ماجرای داستان را همانا سیاقهای کلام و تمهیدات روساختی بر عهده میگیرند. چنین شیوهای از روایت-پردازی در بین برخی داستانهای پسامدرنیستی ایرانی معهود و یافتنی است. در این مقاله ضمن تشریح و تبیین آمیختگی داستان و سخن، داستانهای پسامدرنیستی ایرانی که واجد چنین ویژگیای هستند، بررسی شدهاند.
In this essay the blending of story and discourse in postmodern Persian fictions is analyzed. According to structuralist narratologists'' definition، story is the sequence of actions upon to chronological order that characters or existents undergo them; Discourse or narrative discourse is the medium that is selected for narrating the story. In some postmodern fictions، we see some narratives that in their stories or deep-structures، there is not a rich story، and the author don’t want to just narrate، represent or mimic a story. In these narratives، surface-structure and deep-structure (or discourse and story) is blending and spinning so that we cannot summaries that story، or transmit that story to another medium. In the other hand، story existence is depended to narrative discourse. Such narrative technique is evident in some postmodern Persian fictions. In this essay، in addition to discussing the blending of story and discourse، Persian fictions that had this trait are analyzed.
ملخص الجهاز:
همچنین، در چنین روایتهایی ژرفساخت و روساخت داستان چنان درهم تنیده میشوند که امکان خلاصه کردن داستان یا انتقال آن به رسانه یا واسطۀ بیانی دیگری نیست؛ بهعبارتی هستی داستان در همان روساخت یا گفتمان آن است و «داستان» به سطح گفتمان روایی برکشیده میشود و امکان جدا کردن آن از گفتمان روایی نیست؛ ازاینرو ماجرای داستان را همانا سیاقهای کلام و تمهیدات روساختی برعهده میگیرند.
از انواع تمهیدات و شگردهایی که داستاننویسان پسامدرن بهخدمت گرفتهاند، یکی این است که در ژرفساخت گفتمان یا سخن روایی1 آنان چندان داستانی2 موجود نیست و نویسنده دغدغۀ روایت ماجراها، رخدادها و شخصیتها را ندارد؛ بلکه چگونگی ساخت و پرداخت سخن روایت برای اینان در اولویت است.
در بین روایتپژوهان متأخر، دان شن3 در برخی مقالات خود که به مسئلۀ تمایز میان داستان و گفتمان روایی پرداخته، بهشکلی مختصر و گذرا به آمیختگی این دو سطح و محو تمایز بین اینها اشاره کرده است.
در این مقاله، ابتدا به تمایز و تقابل میان داستان و گفتمان روایی پرداخته شده؛ سپس مسئلۀ آمیختگی بین اینها بررسی شده است.
واقعیت این است که بخشهای زیادی از روایتها و داستانهایی از ایندست را نمیتوان در واسطههای بیانی دیگری، مانند فیلم و نمایشنامه بازنمایی کرد؛ زیرا نویسنده ماجرای داستان را به گفتمان روایت وابسته کرده و ارزش ادبی چنین روایتهایی مرهون همین شگردهای روساختی است.
در توصیف زیر، برای مثال، فیلم هم میتواند همین صحنه را بازنمایی کند؛ اما نویسنده طوری ماجرای داستان را به گفتمان و روساخت روایت بازبسته کرده است که گویی، برای اولین بار مخاطب با چنین صحنهای روبهرو میشود: آن طرف برفپاکن، تاریکی روی چراغهای اتومبیل سوراخ شده بود و باران روی همان سوراخهای روشن، با قد کوتاهش میبارید [...