خلاصة:
در مطالعه حاضر که تلاشی میانرشتهای در حوزههای ادبیات و زبانشناسی شناختی است تعامل استعاره، شناخت، بدن و فرهنگ بررسی میشود. در این مقاله پارهای از عبارات مبتنی بر واژه چشم (دیده) در بوستان سعدی براساس رویکرد زبانشناسی شناختی تجزیهوتحلیل میشود. بررسی دادهها نشان میدهد که چشم (دیده)، به شکل واژهای زایا در تجسم ذهن فارسیزبانان از طریق یک الگوی شناختی مشارکت دارد و در آن به مفهومپردازی «احساسات» (عشق، تمایل، شادی، حسادت)، «قوای ذهنی» (دانستن، درککردن، فکرکردن)، «ارزشهای فرهنگی» (احترام، مهماننوازی)، «ویژگیهای شخصیتی» (حرص، بیرحمی) و «پدیدههای محسوس و جسمانی» (مرگ، زمان) میپردازد. نتایج همچنین نشاندهندة حضور قالبهای شناختی استعاره، طرحوارههای تصویری و مجاز در این مفهومپردازی است. نیز تصور بشر پیرامون ساختار بدن و وظایف اعضای آن در تعامل با الگوهای فرهنگی مصدری برای ظهور استعاره و مجاز مفهومی در هر زبان محسوب میشود.
It was an interdisciplinary research in the fields of literature and cognitive linguistics in which the interaction among the metaphor, cognition, body and culture was investigated. In this paper, some eye-based phrases of Bustan-e Sa’di have been analyzed based on cognitive linguistics approach. The data analysis showed that eye is a prototypical body organ which embodies the Persian speakers’ mind via a cultural pattern. It conceptualizes a number of various concepts including emotions (e.g. love, desire, happiness, envy), mental faculties (e.g. knowing, understanding, thinking), cultural values (e.g. respect, hospitality), character traits (e.g. greed, cruelty), and physical states (e.g. death, pass of time). The results also showed that such conceptualization involves cognitive elements such as conceptual metaphors, image schemas and metonymy. The present study also demonstrated that in any language, whenthe human imagination of the body structure and the function of its organs interact with cultural patterns, the metaphor and conceptual metonymy appears.
ملخص الجهاز:
primary metaphors مفهوم پردازي عبارات مبتني بر واژه هاي اعضاي بدن از ابزارهاي شـناختي مثـل اسـتعاره هـاي اوليه ، طرحواره هاي تصويري، مجازهاي مفهومي و الگوهاي فرهنگي نشأت گرفته اند.
در تأييد ميتوان به تجسم استعاري احساسات اشاره کـرد کـه برپايـۀ مجازهـاي مفهومي معرف پاسخ هاي رفتاري، ظاهري و يا فيزيولـوژيکي بـدن اسـت (کـوچش ، ٢٠١٠: ١١٦)، مثلاً عبارت «از اين خبر آتش گرفت » برپايۀ مجاز «گرما به جاي خشم » است و معرف پاسـخ فيزيولوژيکي بدن به احساس خشم .
بررسـي مفهـومي اسـتعاره هـاي مبتني بر واژٔە چشم نشان ميدهد که اين عضو در فارسي به عنوان يک مفهـوم از حـوزٔە مبـدأ «اعضاي بدن » يا بخش «حس بينايي» از حوزٔە «حواس » با يک قلمـرو اسـتعاري گسـترده در مفهوم پردازي مفاهيمي متنوع از حوزه هاي مقصد از نوع «عملکردهاي ذهنـي»، «پديـده هـاي محسوس و جسـماني»، «احساسـات »، «ويژگـيهـاي شخصـيتي» و «ارزش هـاي فرهنگـي» مشارکت دارد.
در اسـتعاره هـاي ويـژه تـر بـه تحقيقات در زبان هاي ديگر ارجاع داده شده و به زيربنايي مجاز و الگوهاي فرهنگي در ساخت عبارات مبتني بر واژگان ديداري چون «چشم » و «ديده » نيز اشاره شده است .
٥- نتيجه گيري مطالعۀ حاضر مؤيد اين حقيقت است که چشم (ديده ) بـه عنـوان يـک مفهـوم مبـدأ از حـوزٔە «اعضاي بدن » يا «حس بينايي» در مفهوم پردازي عناصري از حوزه هاي مقصـد «احساسـات »، «قواي ذهني»، «پديـده هـاي محسـوس و جسـماني»، «ويژگـيهـاي فـردي» و «ارزش هـاي فرهنگي» در استعاره هاي زبان فارسي و عبارات ساخته شده مبتني بر آنها مشارکت دارد.