خلاصة:
تصویرسازی و تخیل از بنمایههای بنیادین شعر بشمار میآید؛ به گونهای که میتوان آنها را عامل جداکنندة شعر از نثر انگاشت. به سخن دیگر، تخیّل، جان مایة شعر است. در این مقاله نگارنده کوشیده است تا پیوندهای آشکار شعر کهن فارسی و شعر معاصر را از دیدگاههای شاعرانه بررسی کند. شاید کسانی باشند که این دو شیوة شاعری را یکسره از هم گسسته معرفی کنند، اما به یاری سنجشهایی از این دست میتوان داوری کرد که آیا پیوندی میان این دو سبک وجود دارد یا یکسره از هم بیگانه است. یکی از زمینههایی که در بررسی سنجش بکار میآید، همانندیهایی است که در تصویرسازی دیده میشود یا کارکرد عناصری است که در تخیل دخالت دارد. این عناصر یا از طبیعت گرفته شده است که در همة زمانها و مکانها وجود دارد و پایدار است، اما از دید اقلیمی و جغرافیایی متفاوت است، یا پدیدههای پیرامونی و محیطی است که با گذر زمان و دگرگونی در شیوة زندگی تحول مییابد. از این رو بیشترین پیوند در میان این دو سبک میتواند برپایة عناصر طبیعت و کارکرد آنها در تصویرسازی پدید آمده باشد
Imagery and imagination are the essential components of poetry in such a way that they can be regarded as differentiating factor, separating prose from poetry. In other words, imagination is the very essence of poetry. In this article attempt is made to investigate the common grounds between the Old Persian poetry with Contemporary poetry in terms of poetic criteria such as similarities in imagery, and the function of elements involved in imagination. These elements are either taken from the nature which exists throughout all times and places and is constant, yet differs from the geographical and regional point of view, or they are environmental phenomena which tend to change with the passage of time and change in the mode of living. Thus, the strongest bond between these two styles could have been made on the basis of elements of nature and their function in imagery. With the aid of such criteria, one can judge whether there is a bond between the two styles or they are entirely different.
ملخص الجهاز:
سهراب سـپهری نیـز در نخسـتین دفتـر از هشت کتاب، یعنی «مرگ رنگ »، از همین بن مایه بهره گرفته است : بانگی از دور مرا می خواند 4 لیک پاهایم در قیر شب است در شعر کهن بارها به همانندی خورشید و طاووس بر می خوریم ، آنچنـانکـه در بیت زیر خاقانی خورشید را طاووس انگاشته است : گیتی زرد لشکرش، طاووس بسته زیورش 5 در شرق رنگین شه پرش، در غرب منقار آمده و نیما نیز در تصویر زیر طاووس را استعاره از خورشید آورده است : صبح گاهان که بسته می ماند ماهی آبنوس در زنجیر دم طاووس پر می افشاند 6 روی این بام تن بشسته ز قیر و این تصویر از مهدی اخوان ثالت : طاووس گشود چتر بوقلمون 7 خفاش به کنج غار مسکن کرد که در همۀ تصویرها طاووس اسـتعارۀ آشـکار از خورشـید اسـت .
در شـاهنامـه ، دیـوان خاقانی ، غزلهای مولانا، حافظ و در شعر معاصر زمینۀ آفرینش های هنری بسیاری شـده است و گاهی همانندیهایی را در میان این تصویرها می توان یافت که نشان از پـایداری یک بن مایۀ تصویری در درازنای تاریخ ادبی ایران دارد: چو بگذشت شب گرد کرده عنان 15 برآورد خورشید رخشان سنان شب عربی وار بود، بسته نقاب بنفش 16 از چه سبب چون عرب نیزه کشد آفتاب؟ و از سیاوش کسرایی است : به یال کوهها لغزید کم کم پنجۀ خورشید 17 هزاران نیزۀ زرین به چشم آسمان پاشید در آثار بسیاری از شاعران معاصر رگه هایی از پیوستگی در تصویرسازی را با شـعر کهن می توان یافت ، اما این پیوستگی یکسره به خواست شاعر و آگاهانه نیست .