ملخص الجهاز:
درياب زان روز كه چشم من به رويت نگريست نگذشت شبیكه در غمت خون نگريست بشتاب كه دل بی تو نمی داند ساخت درياب كه جان بی تو نمی داند زيست « مجير الدين بيلقانی » سيه را سپيد بايد كرد رسيد نوبت پيری و رفت برنائی دل از نشاط و طرب نا اميد بايد كرد سرم سپيد شد و نامه از گنه سيه است به آب توبه ، سيه را سپيد بايد كرد « اديب صابر ترمذی » المنّة لله المنة لله كه به تو پيوستم وزسلسله̾ بند فراقت رستم من باده̾ نيستی چنان خوردستم كز روز ازل تا به ابد سرمستم « جلال الدين مولوی » يار از سفر آمد دلا گذشت شب هجر و يار از سفر آمد زخواب غم بگشا ديده كافتاب برآمد شب فراق من سخت جان سوخته دل را سهيل طلعت آن مه ستاره سحر آمد تو ای بشير بشارت ببر به قافله جان كه يوسف امل از چاه آروز بدر آمد نهال عشق كه بود از سموم حادثه بی بر هزار شكر كه از آب چشم ما به بر آمد « محتشم كاشانی » حكمت باقی و نعمت فانی « ثعلبی » روزی قصيده ای غرّا گفت و به اميد صله ای پيش « منصور » رفت و بر او خواند كه درجه̾ قبول يافت .