ملخص الجهاز:
"هنر و ادب پنجره پادشاه هم نمیداند نظیفهسادات مؤذن «بدان که تن مملکت دل است و اندر این مملکت، دل را لشکرهای مختلف است: ((و ما یعلم جنود ربک إلا هو))( 1 ) و دل را که آفریدهاند، برای آخرت آفریدهاند و کار وی طلب سعادت است؛ و سعادت وی در معرفت خدای تعالی است؛ و معرفت خدای تعالی وی را به معرفت صنع خدای تعالی حاصل آید و آن، جملة عالم است؛ و معرفت عجایب عالم، وی را از راه حواس حاصل آید و این حواس را قوام به کالبد است.
! پادشاه خسته از این همه انتظار به در و دیوار مملکت غبار گرفتهاش مشت میکوبد: «پس چه شد؟ که گفت ما به این مملکت آمدهایم برای معرفت؟ که گفت دامی داریم و مرکبی و شکاری؟ چه شد آن همه قصهها که در گوشمان خواندید؟ نه لشکری کاری از پیش برده است، نه دامی، صیدی به ارمغان آورده است!"