ملخص الجهاز:
"پرسیده بود چرا گریه میکنید؟ گفته بودند: اینجا میشود نماز جماعت خواند.
پسرش را همان روزهای اول در میدان التحریر شهید کرده بودند.
میگفت: پسرم که شهید شد اصلا گریه نکردم؛ فقط یکبار وقتی درون قبر نگاهش کردم، موهایش به هم ریخته بود.
آقا وارد شدند؛ شعار «هیهات من الذله» فضا را پر کرده بود...
منتظر بودم از پسرش بگوید که فقط چهارده سال داشت و با گلولة مستقیم از فاصلة سه متری شهید شده بود.
شب پیش در هتل به ما گفته بود، پسرش با گلوله شهید نشده، گلوله خورده اما هنوز زنده بوده؛ بلند شده، راه رفته، ولی زمین خورده و صورت و پیشانیش شکافته بود.
مادر این شهید پیشانیشکافته و گلولهخورده در صحبتهایش از خودش و از پسرش نگفت؛ از بحرین گفت و از زنهای بحرین.
آنهایی که تا حالا پشت ستون بودند و چیزی نمیدیدند به هر زحمتی بود جابهجا شدند که آقا را ببینند."