خلاصة:
در این پژوهش، گزارههای پرسشی در اشعار فروغ فرخزاد در دو حوزة 1( فکری، 2( عاطفی
بررسی شده است. بر اساس یافتههای پژوهش، گزارههای پرسشی در اشعار فروغ فرخزاد بر
او دلالت دارد و در سه محور جستجوی عشق، جستجوی خود یا هویّتیابی و » جستجوگری «
جستجوی انسانیّت بازتاب یافته است. فروغ در فرایند هویّت یابی، چیستی عشق، زندگی و
کیستی خود را مورد تامّل و پرسش قرار میدهد. تحلیل گزارههای پرسشی از دید عاطفی،
نشان میدهد، عشق که محور اصلی پرسشگری در دو دفتر نخست اوست بتدریج محوریّت
خود را در دفترهای بعدی از دست میدهد و پرسشهای او از لحاظ کمّی و کیفی، دگرگون
میشود. مخاطب گزارههای پرسشی فروغ نیز نمودی از دگردیسی فکری و عاطفی اوست و
شخصی و یا مخاطب فرضی بتدریج به » من « این پژوهش نشان میدهد که مخاطب او از
ضمیری قابل تاویل به تمام خوانندگان و مخاطبی عام و جهانشمول تغییر مییابد که دال بر
گسترده شدن دیدگاه های فکری و عاطفی اوست.
ملخص الجهاز:
"او به حرکت میاندیشد و توقف کردن و ماندن را در قالب گزاره های پرسشی ١١٢ مورد توجه و انکار قرار میدهد: نهایت تمام نیروها پیوستن است / پیوستن به اصل روشن خورشید / و ریختن به شعور نور / طبیعی است / که آسیابهای بادی میپوسند/ چرا توقف 112 کنم ؟ (ایمان بیاوریم : ٩٣) در «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، دیگر سخن از دنیای شخصی شاعر نیست ، بلکه از غربت انسان است ؛ غربتی که از تولد تا مرگ ادامه دارد (ترابی،١٣٧٦:ص ١٣).
٤. «عشق »، مهمترین عنصر عاطفی شعر فروغ است که در فرایند تکامل شخصیت و شعر او دستخوش دگرگونی میشود، مثلا محوریت عشق شخصی در گزاره های پرسشی در مجموعه اسیر ٦٣%، در دیوار ٤٥%، در عصیان ٢٠% و در تولدی دیگر به %١١ میرسد و در آخرین مجموعه تقریبا محوریت خود را از دست میدهد و شاعر به عشق انسانی روی میآورد."