خلاصة:
دریدا بر آن است تا بنیان های فلسفی غرب را با روش ساختارزدایی به چالش بکشد. اما روش بودن ساختارزدایی، به معنای امری متعین و دارای هویتی مستقل نیست، بلکه به بیان دریدا، آن همچون ویروس بی جانی است که با وجود تن میزبان به حرکت در می آید. به باور دریدا، بنیان های اندیشه غربی بر مفاهیمی دوگانه استوار است، به گونه ای که سویه های صورتبندی شده در ذیل مفهوم حضور نظیر: معقول، صادق، خیر، مرد، گفتار ... در پیوندی عمیق با یکدیگر، پارادایم لوگوس محوری را رقم می زنند. یکی از مهم ترین مسیرهایی که دریدا در این جهت طی می کند، نقد گفتار محوری و نوشتار ستیزی اندیشه غربی است. دریدا در آثار گوناگون خود به اعاده حیثیت از نوشتار میپردازد. ناصرخسرو نیز در آثار گوناگون خود، بویژه در کتاب زاد المسافرین، به تامل درباره ماهیت نوشتار و گفتار و رابطه آنها با یکدیگر می پردازد. اما او راهی غیر از راه گفتارمحوران و نوشتارمحوران در پیش می گیرد. ناصرخسرو با طرح مساله شناخت، گفتار و نوشتار را گام های ضروری و حتمی تکوین معرفت شناسی می داند. گفتار و نوشتار در رابطه ای دیالکتیکی به هم گره خورده اند. این مقاله دیدگاه دریدا و ناصر خسرو را در کنار هم مورد بررسی قرار می دهد.
Derrida wants to challenge western’s philosophical basis by deconstruction method، althouth the deconstruction does not mean concrete and not an independent entity. In Derrida's words، it is like a dead virus with the host body that is in motion. He believes foundations of western’s thought is based on double concepts، so that always rely on concept of presence; decent، honest، good، man، speech.... the deep bond with each other، means the central figure of the Logos sweep paradigm. One of this double and powerful concepts is speech /writing that speech، on Derrida‘s viewpoint، dominate writing. Derrida’s works are stage that writing wants to speak. But Nasir Khosrow has seen relation of writing and speech with epistemological perspective. He believes that speech and writing are the successive and necessary of knowledge process. He notes that speech and writing connect together with dialectical way.
ملخص الجهاز:
"پیش از آنکه این فرایند را با بیان خود ناصرخسرو توصیف کنیم ، یادآور می شویم که مبانی متافیزیکی و معرفت شناختی او، و کسانی چون افلاطون و ارسطو و تمامی کسانی که دریدا آنها را اسیر متافیزیک حضور می داند، یکی است .
نکته حائز اهمیت این است که علی رغم اینکه ناصرخسرو به اصحاب متافیزیک حضور تعلق دارد، اما همچون دریدا، رسیدن به نوشتار را برای تحقق و عینیت خود علم ضروری می داند و اساسا بدون نوشتار معرفت شناسی را غیر ممکن تلقی می نماید.
گرچه ناصر خسرو همچون افلاطون و سوسور، نوشتار را عامل اصلی بقای گفتار در طول زمان می داند - ویژگی ای که نمی توان آن را انکار کرد- اما همان طور که اشاره شد، ویژگی هایی در نوشتار نهفته است که به آن هویتی مستقل از گفتار می بخشد و این گونه نیست که آن صرفا طفیلی و ضمیمة گفتار باشد.
اگر ارسطو ناطقیت به معنای تعقل را به مثابه یک ویژگی ذاتی و جوهری فصل تمایز انسان از حیوان می داند، ناصرخسرو نوشتار را علت این تمایز بر می شمرد؛ «کتابت از جملگی حیوان بمردم مخصوص است و مرحیوان بی نطق را با مردم هم اندر گفتار و هم اندر صفتها شرکتست و اندر کتابت نیست ، اما شرکت حیوان دیگر با مردم اندر گفتار چنان است که مر بیشتر حیوان را هر یکی را بانگی هست که آن [بانگ ] خاصه مر او راست و آن بانگ از او بمنزلت نطق است از مردم ، و نیز بیشتر از حیوان بیسخن آنست که بوقت شادی و ایمنی جز چنان آواز دهند که بوقت ترس و درماندگی دهند چنانکه مرغ خانگی بخاصه آوازها دارند و..."