خلاصة:
عرفی گرایی یا سکولاریسم در غرب معنای جدایی کلیسا از دولت را در بر دارد، اما در جهان اسلام هم به معنای جدایی دین از سیاست به کار می رود، و هم به معنای جدایی نهاد دین از نهاد سیاست . سکولاریسم بـه معنـایی کـه در مـسیحیت وجـود داشـته ، در اسلام وجود ندارد؛ هرچند در عالم تشیع ، کسانی هستند که به جدایی دین از سیاسـت یا نهادهای آنها رای دادهاند. ایشان به ادلة متنی یا ادلة فرامتنی تکیه کردهاند. در مقابل ، اسلام سیاسی به منزلة گفتمانی که به ضرورت تشکیل حکومت بر اساس الگویی خاص اعتقاد دارد، به هر دو معنا ضدسکولاریستی تلقی می شود. نظریة همروی قادر است راه سومی بین دو گرایش حداقلی و حداکثری به دین باز کند.
ملخص الجهاز:
اسلام سياسي صرفا حاصل ارتباط دين و سياست نيست ، بلکـه گفتمـاني اسـت کـه بـه ضرورت تشکيل حکومت بر اساس الگويي خاص اعتقـاد دارد.
از طـرف ديگر، اسلام بر خلاف مسيحيت داراي تعـاليم زيـادي در مـسائل اجتمـاعي و سياسـت (همانند امر به معروف و نهي از منکر، نماز جمعه و شأن قضاوت) است ، و به اين دليل مانند دين مسيح ت ي نمي تواند به راحتي عرفي شود.
براي نمونه ، نظرية ولايت فقيه نظريه اي حـداکثري اسـت کـه هم به پيوند دين با سياست قائل است ، و هم بـه ضـرورت قـرار گـرفتن فقيـه در رأس حکومت .
بنابراين ، با مفروض گرفتن تدقيق طباطبايي در خصوص تفاوت بستر سکولاريسم در مسيحيت و اسلام، مي توان گفـت عرفـي گرايـي در جهـان مسيحيت به معناي غيرقدسي کردن کل ة ي شؤون زندگي ـ به ويژه جدايي ک يل سا از دولـت - است ؛ در حالي که در عالم اسلام اين اصطلاح گاهي به معناي جدايي ديـن از سياسـت (که معمولا در جهان اسلام ابتدا همين معنا از سکولاريسم به ذهن متبـادر مـي شـود)، و گاهي نيز به معناي جدايي روحانيت از دولت به کار رفته است .
(سروش، ١٣٧٦، ٦٣) رأي وي ضرورتا به معناي کوتاه کردن دست روحانيان از دامـن سياسـت يـا کوتـاه کردن سياست از دامن دين به شکل کلي نيست (همان، ٦٢)؛ همـانگونـه کـه در «ديـن مدني » اصحاب قرارداد نيز اين گونه ارتباطها يکسره گسسته نمي شود، و دين بـه منزلـة يک نهاد مدني به حيات خود ادامه مي دهد و روحانيان همانند ديگر مردم حـق ورود در سياست را خواهند داشت .