ملخص الجهاز:
هزاران ماه و کوکب از مدارِ جانِ تو تابان که در منظومة ایران، تو خورشیدی و یکتایی ز دیگرْ شاعران خواندم مدیحِ مستی و دیدم خرد مستی کند آنجا که در نظمش تو بستایی اگر سرْنامة کارِ هنرها دانش و داد است تویی رأسِ فضیلت ها که آغازِ هنرهایی سخن ها را همه زیباییِ لفظی است در معنی تو را زیبد که معنی را به لفظِ خود بیارایی گهی در گونة ابر و گهی در گونة باران همه از تو به تو پویند جوباران که دریایی چو دستِ حرب بگشایند مردان در صفِ میدان به سانِ تُندَر و تنّین همه تن بانگ و هرّایی چو جایِ بزم بگزینند خوبان در گلستان ها همه جان، چون نسیم، آرامشی وَبْریشم آوایی بدان روشن روان، قانونِ اشراقی که در حکمت شفای پور سینایی و نورِ طورِ سینایی پناهِ رستم و سیمرغ و اِفریدون و کیخسرو دلیری، بِخردی، رادی، توانایی و دانایی اگر سُهراب، اگر رستم، اگر اسفندیار یَل به هیجا و هجوم هر یکی شان صحنه آرایی پناه آرند سوی تو، همه در تنگنایی ها تویی سیمرغِ فرزانه که در هر جایْ ملجایی اگر آن جاودانان در غبارِ کوچِ تاریخ اند توشان در کالبد جانی که سُتواری و برجایی ز بهرِ خیزش میهن دمیدی جانشان در تن همه چون عازَرند آنان و تو همچون مسیحایی اگر جاویدی ایران، به گیتی در، معمایی ست مرا بگذار تا گویم که رمزِ این معمایی: اگر خوزی، اگر رازی، و گر آتورْپاتانیم تویی آن کیمیای جان که در ترکیبِ اجزایی طخارستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان به یک پیکر همه عضویم و تو اندیشة مایی تو گویی قصّه بهرِ کودکیِ کُرد و بلوچ و لُر گر از کاووس می گویی ور از سهراب فرمایی خِرَدآموز و مهرآمیز و دادآیین و دین پرور هُشیوار و خِرَد مردی به هر اندیشه بینایی یکی کاخ از زمین افراشته در آسمان ها سر گزند از باد و از باران نداری کوهِ خارایی اگر در غارتِ غُزها و گر در فتنة تاتار، و گر در عصرِ تیمور و اگر در عهدِ این هایی، هماره از تو گرم و روشنیم، ای پیرِ فرزانه!