خلاصة:
نوشتار پیش رو جستاری است نظری در باب پارادایم فکری «ساختارگرایی» به مثابهی یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین جنبش-های فکری قرن بیستم میلادی که حتی امروز نیز بسیاری از پژوهشها در حوزههای مختلف علم متأثر از بنیانهای فکری آن صورت میگیرد. این نوشتار به دو بخش اصلی تقسیم می شود؛ در بخش اول پس از بیان زمینهی تاریخی شکلگیری ساختارگرایی، برخی از اساسیترین ریشههای نظری و بنیانهای فکری آن را با اتکا به آرای فردینان دو سوسور، کلود لوی استروس و ولادیمیر پراپ در حوزههای زبانشناسی، انسانشناسی، و حکایتشناسی به اختصار مرور میکنیم. مهمترین این بنیانها عبارتند از علمگرایی، تحققگرایی، تقلیلگرایی، و نیز ذرهنگری و کلنگری توامان. پرسش اصلی این است که این اصول و بنیانهای فکری چگونه در نظریههای مطرحشده در خصوص ترجمه ظهور و بروز داشتهاند. در بخش دوم به ارتباط بین ساختارگرایی از یک سو و ترجمه، تعادل، و ترجمه(نا)پذیری از سوی دیگر میپردازیم و رد پای این الگوی فکری را در آرای دو تن از برجستهترین نظریهپردازان معاصر در مطالعات ترجمه (کتفورد و نایدا) بررسی میکنیم.
ملخص الجهاز:
شرح چيستي ساختارگرايي با اتکا به آراي سوسور، لوي استروس و پراپ، و واکاوي ردپاي تفکر ساختارگرا در نظريه هاي معاصر ترجمه * ميرسعيد موسوي رضوي استاديار گروه مترجمي زبان انگليسي ، دانشکده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي ، دانشگاه علامه طباطبائي ، تهران، ايران (تاريخ دريافت : ٩٥/٠٦/١٠ ،تاريخ تصويب : ٩٦/٠٤/١٠ ،تاريخ چاپ: بهمن ١٣٩٧) چکيده نوشتار پيش رو جستاري است نظري در باب پارادايم فکري «سـاختارگرايي » بـه مثابـه ي يکـي از مهم ترين و تأثيرگذارترين جنبش هاي فکري قرن بيستم ميلادي که حتي امروز نيز بسياري از پژوهش ها در حوزههاي مختلف علم متأثر از بنيانهاي فکري آن صورت مي گيرد.
بخش مهمي از جذابيت ساختارگرايي ، که از اوايل نيمة اول قرن بيستم شـکل گرفـت و تـا دهة ١٩٦٠ تقريبا در تمامي حوزههاي دانش بشري الگوي فکري غالب بود (جکسون، ١٩٩١)، ناشي از آن است که ساختارگرايي نظامهاي بسيار پيچيده را به بنيادي ترين اجزايشان مـي کاهـد و به اين ترتيب مدعي ارائة ساختارهايي است که «جهاني ٢» هستند و فـارغ از زمـان و مکـان و فرهنگ هاي متفاوت، همواره ثابت و بدون تغيير باقي مي مانند (کليگز، ٢٠٠٦).
٣- ملاحظات نظري و مرور پيشينه ٣-١- خاستگاه زبانشناختي با توجه به آنچه در مورد ساختارگرايي گفتيم اصلا عجيب نيست که اين چهارچوب فکري بيش و پيش از هر رشتة ديگري در زبانشناسي فرصت جولان يافت (دوسـه ، ١٩٩٧، ٢٤) چـرا که ساختارگرايي مناسب ترين الگو براي مطالعة زبان به نظـر مـي رسـد؛ هـر زبـاني متـشکل از واحدهايي (واژه، تک واژ يا حتي واج ) است که با قواعد مشخصي در کنار هم مي نشينند تا معنا 1 ايجاد کنند.