ملخص الجهاز:
آنـروز هـم بايـد قبـل از سـحرراه امـي افتاديـم تـا گـرگ وميـش صبـح سـاعت شـش و سـي دقيقـه در ايسـتگاه فاريـاب حاضـر باشـيم قطارعبـوري بـه مقصـد بندرعبـاس همـه اش پنـج دقيقـه در ايسـتگاه توقـف مـي کـرد و بلافاصلـه هـم راه مـي افتـاد ، مـن بايـد تـوي همـان پنـج دقيقـه پيـک را کـه گويـا اسـماعيل نامـي بـود تـوي يکـي از کوپـه هـا پيـدا مــي کـردم تــا دوا را کــه از تهــران بــا خــود آورده بــود ازش تحويــل بگيـرم .
زيــن را روي پشـت اسـب گذاشـتم و همانطـور کـه تسـمه هـاي چرمـي زيـن و يـراق را روي پوسـت سـفيد و تـراش عضـلات رانهـا وکمرگاهـش مـي کشـيدم و مـي بسـتم ، بهـش گفتـم بايـد بـه تاخـت برويـم و برگرديـم تـا دم صبـح هــور باشـيم و بــه موقـع بــه کارهــا برسـيم ، مبـادا تــوي راه هــر بــار بازيگوشــي کنـي و بــا کوچکتريــن چيـزي شـيهه بکشـي و سـرجات بايسـتي و معطـل کنـي !