خلاصة:
نظریۀ «قرارداد اجتماعی» از مهمترین نظریاتی است که پس از رنسانس، در خصوص منشأ «حق حاکمیت» در جهان غرب مطرح شده است. هر نظریهای که در علوم انسانی مطرح میشود، تحت تأثیر مبانی فلسفی هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی خاص خود است که بررسی این مبانی و نحوۀ ارتباط آن با نظریۀ مربوطه، «روششناسی بنیادین» خوانده میشود. این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با بهرهگیری از رویکرد روششناسی بنیادین، به بررسی نظریۀ قرارداد اجتماعی هابز پرداخته و تلاش کرده است تا مبانی فلسفی هابز و چگونگی تأثیر آن بر نظریۀ قرارداد اجتماعی او را تشریح کند. به لحاظ هستیشناسی، هستیشناسی او مبتنی بر اومانیسم، سوبژکتیویته و سکولاریسم بوده است. به لحاظ معرفتشناسی، هابز از دو جریان اصالت تجربه و اصالت عقل تأثیر پذیرفته و همچنین عقلانیت قدسی را به کناری نهاده است. به لحاظ انسانشناسی، نگاه مکانیکی به انسان و تلقی بدبینانه از ماهیت بشر، اندیشۀ او را راهبری کرده است.
The theory of "social contract" is one of the most important post-Renaissance theories which is about the origin of sovereignty and government in the Western world. Any theory posed in the human sciences is influenced by the philosophical foundations of ontology, epistemology, and anthropology itself that the study of these bases and how they relate to the theory is called "fundamental methodology." This paper examines the theory of the social contract of Hobbes with the descriptive and analytical method and with the approach of "fundamental methodology" and has tried to explain Hobbes's philosophical foundations and how it affects the theory of his social contract. Ontologically, his ontology is based on humanism, subjectivism, and secularism. Epistemologically, Hobbes has been influenced by two trends of authenticity of experience and authenticity of reason. He also left the sacred rationality behind. Anthropologically, he has been influenced by the mechanical look to man and the pessimistic perception of human nature.
ملخص الجهاز:
نگاهي روش شناسانه به نظريۀ قرارداد اجتماعي توماس هابز * مجتبي جاويدي چکيده نظريۀ «قرارداد اجتماعي» از مهم ترين نظرياتي است کـه پـس از رنسـانس ، در خصـوص منشـأ «حق حاکميت » در جهان غرب مطرح شده اسـت .
ســؤال اصــلي ايــن مقالــه آن اســت کــه چــه مبــاني هســتيشناســي، معرفت شناسي و انسان شناسي، نظريـۀ قـرارداد اجتمـاعي هـابز را راهبـري مـيکنـد؟ بـا آنکـه کتاب هاي متعددي به معرفي نظريۀ قرارداد اجتماعي در ديدگاه متفکران اصلي آن پرداخته انـد، اما هيچ کدام از آنها با رويکردي روش شناسانه به مطالعۀ اين نظريـه نپرداختـه انـد.
ممکن است تصور شود که مقالۀ حاضر که به بررسي پايـه هـاي فلسـفي «حـق حاکميـت » مبتني بر نظريۀ قرارداد اجتماعي هابز ميپردازد، مقاله اي در حوزة مباحث فلسفۀ سياسي اسـت و نه فلسفۀ حقوق ؛ ازاين رو طرح آن در مباحث حقوقي جايگاهي ندارد، اما بايد گفت که فلسـفۀ سياسي و فلسـفۀ حقـوق ، بـه لحـاظ موضـوعي وجـوه مشـترک فراوانـي دارنـد.
در اين مقاله ذيل مباني هستيشناسي، بـه دو موضوعي که تأثيرات فراواني در انديشۀ قرارداد اجتماعي هابز داشته است ، پرداختـه خواهـد شد: موضوع اول ، اومانيسم و سوبژکتيويته است که از اين نظـر کـه بيـانگر شـکل گيـري نـوعي نسبت جديد بين انسان ، عالم هستي و خداوند است ، زيرمجموعۀ هستيشناسي قرار مـيگيـرد.
1 چون هابز مسيحي بود، طبيعتا، هنگامي که جدايي از عقل قدسي بـه عنـوان يکـي از مبـاني معرفتي هابز در نظريۀ قرارداد اجتماعي معرفي ميشود، مقصود آن اسـت کـه هـابز در ترسـيم نظريۀ خود از عهد عتيق و عهد جديد بهره نبرده است .