خلاصة:
نظریه های معنای زندگی به دو دسته غیرپوچگرا و پوچگرا تقسیم می شوند. دیدگاه غیرپوچگرا به دو دسته معناداربودن و معنادارکردن زندگی تقسیم می شود. دیدگاه معناداربودن زندگی نیز به دو دسته طبیعت گرا و فراطبیعت گرا تقسیم می شود. این مقاله به طورمشخص به دیدگاه تیلور به عنوان نماینده طبیعت گرا- ذهن گرا پرداخته است. طبق نظر تیلور با علوم بشری می توان شرایط لازم برای به دست آوردن یک زندگی معنادار را فراهم کرد. امکانات موجود در این دنیای مادی به ما کمک می کند بتوانیم به زندگی خود معنا دهیم؛ بنابراین نیازی به عالمی فراتر از عالم ماده برای به دستآوردن معنای زندگی نیست. وی تحقق زندگی معنادار را در گرو وجود خلاقیت با سه ویژگی علم و آگاهی و آزادی و برنامه کلی برای زندگی می داند. از اشکالات این دیدگاه عدم تحقق این سه شرط به طورکامل به دلیل محدود بودن در دایره طبیعت، نسبیت در معنای زندگی و عدم توجیه مناسب برای زندگی بعد از مرگ و ناتوانی در حل احساس پوچی و تنهایی و از خود بیگانگی است.
Theories of the meaning of life are divided into two categories: non-absurd and absurd. The non-absurdist view is divided into two categories: meaningfulness and make life meaningful. The view that life is meaningful is also divided into naturalistic and super naturalistic. This article specifically addresses Taylor's views as a naturalist-subjectivist representative. According to Taylor, the human science can provide the conditions for a meaningful life. The facilities available in this material world help us to give meaning of our lives. Therefore, there is no need for a world beyond the material world to acquire the meaning of life. He considers the realization of meaningful life to be dependent on creativity with three characteristics: science, awareness, freedom, and a general plan for life. Some of the faults of this view are: The non-fulfillment of these three conditions completely is due to being limited in the circle of nature, relativity is the meaning of life and the lack of proper justification for life after death and the inability to resolve feelings of emptiness and solitude and alienation.
ملخص الجهاز:
بنـابراين ايـن نظريـه هـا معناداري زندگي را به عوامل دروني وجود انسان نظير اميال انساني وابسته نمـيداننـد و حتي بر اين باورند که وجود خدا يا نفس براي معنادارشدن زنـدگي ضـروري نيسـت و چه بسا اخلاق و خلاقيت بتواند يکي از عوامل معنادارشدن زنـدگي باشـد (فـرد بـراي داشتن يک زندگي معنادار بايد به فضايل اخلاقي عمل کند).
به نظر ميرسد بر اساس اين نظريه ها بحث معناي زندگي در ابتدا در قالب پاسخ بـه چيستي سعادت و در حوزه اخلاق و فلسفه اخلاق مطرح بوده اسـت و غالبـاً رويکـرد فراطبيعي داشته است ؛ اما بعد از قرون وسطي و رنسانس ، نحوه برخورد انسان مدرن بـا اين مسئله به صورت تجربي بوده است .
امکانات موجود در اين دنياي مادي به مـا کمـک مـيکنـد بتوانيم به زندگي خود معنا دهيم , بنابراين نيازي بـه عـالمي فراتـر از عـالم مـاده بـراي به دست آوردن معناي زندگي نيست ؛ درحاليکه فراطبيعت گرايان معتقدند امکانات جهان مادي توانايي فراهم آوردن شرايط يک زندگي معنادار را ندارد؛ لذا بر اين اساس زنـدگي يک فرد در صورتي معنادار است که با قلمرو صرفاً روحاني ارتباط داشته باشد.
٦. مباني فکري ريچارد تيلور الف ) معناشناسي بر اساس آنچه بيان شد، نظريه هاي معناي زنـدگي در سـه محـور ارزش و هـدف و کارکرد تنظيم شده اند و با توجه به آنچه درباره طبيعت گرايي مطرح شد، طرفداران ايـن رويکرد از آن دسته ديدگاه هايي هستند که معناداري زندگي را در هدفمند بودن زنـدگي ميدانند.