ملخص الجهاز:
"اکنون سخنانی از سنائی دربارهء عشق که تنها از«حدیقهء»او خوشهچینی شده است: «عاشقی جز رسیده را نبود» «بندهء عشق جان حر باشد» «عشق را ره و رای نه فلک است» «عشق بیخویشتن شتافتن است» «هر که از عشق زنده گشت نمرد» «بالغ عقل را بسی یابی بالغ عشق کم کسی یابی» *** «پیش آنکس که عشق رهبر اوست» «کفر و دین هر دو پردهء در اوست» *** «کفر و دین عقل ناتمام بود عشق با کفر و دین کدام بود» *** «هر چه در کاینات جزو و کلند» «در ره عشق طاقهای پلند» *** «مرد را عشق تاج سر باشد عشق بهتر ز هر هنر باشد» *** «عاشق آنست کاو ز جان و ز تن زود برخیزد او،نگفته سخن» «جان و تن را بسی محل ننهد گنج را سکهء دغل ننهد» *** «عشق و مقصود کافری باشد» «عاشق از کام خود بری باشد» *** «نقد عشق از سرای ارواح است نه ز اشخاص و شکل و اشباح است» «سوی آن کفر و دین و زشت و نکوست که ز دین نقش بیند،از دل پوست» *** عشق برتر ز عقل و از جان است «لی مع الله وقت»مردان است» *** «عشق مردی است خواجگی آموز» «عشق دردی است پادشاهی سوز» *** «کس نداده نشان ز جوهر عشق هیچکس نانشسته همبر عشق» *** «در ره عشق ما همه طفلیم» «عاشقان صافیاند و ما ثقلیم» *** «عاشقی کار شیر مردان است نه بدعوی است،بل به برهان است» *** جای تردید نیست که این ابیات و مصراعها عطر عشق حقیقی میدهد بدین معنی که جنبهء روحانی و معنوی آن بر جنبهء مادی و جسمانی میچربد و خود سنائی هم باز سخنانی در این مقام دارد آنجا که فرموده: شاهدان زمانه،خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ» «نقش پر آفتند،چینیوار چشم بر گل دهند و دل را خار» «گر چه بر چهره عالم افروزند از شره دل درند و جان سوزند» چیزی که هست همین سنائی را نیز در وصف حسن و جمال معشوق ابیاتی هست که صدای دیگری بگوش میرساند و از ذوق و درک زیبائی و جذبهء عشق حکایت میکند و آشکار میدارد که عارف غزنه هم دلی میداشته است."