ملخص الجهاز:
"آیا به صرف پدیدار ساختن کلمات و واژههایی که از خیال و اندیشه جاری شدهاند،میتوان گفت حاصل کار شعر است؟هر چند که واژههای مورد استفادۀ شاعر از جنس واژههای معمولی نیستند و تا حدودی ماورای حس و تجربۀ عمومیاند اما آیا باز خود واژهها میتوانند ساختار یک شعر را تشکیل دهند؟ در ابتدا گفتیم گروهی از بزرگان دو ویژگی اندیشه و خیال را از پایهها و مبانی شعر قلمداد کردهاند و بیشک نظر آنها بسیار صایب است.
همان گونه که نظم در کارهای روزانه انسان را از پراکنده کاری و بیهوده بودن میرهاند،به او الزام کار موزون و یکنواخت را پیشنهاد میکند،وزن یک شعر باعث میشود که شاعر و مخاطب از پراکندگی اندیشه و احساس رها شوند،به همین دلیل وزن انتظامی هماهنگ در ذهن ایجاد میکند و آن را برای قبول معانی و محتوا آماده میسازد.
با اینکه وزن و آهنگ(به معنی ریتم)از ارزشی ویژه برخوردار است،حدود ارزش آن فقط در حد وسیله و ابزار بودن به منظور ایفای بهتر معناست و تفاوت دیگر آن با شعر مقفی این است که قافیه و عروض اصل هستند و این مانع تراوش احساس میشود-البته نه به طور کلی-یعنی اگر کسی استعداد و ذوق سرودن شعر مقفی را داشت،به گفتۀ نیما اشکالی ندارد،فقط نباید مانع تجلی شعر شود.
کلمات اغلب به صورت جدا و منفک معنایی مشخص دارند،اما به دلیل نیاز و احتیاج فراوان آدمی با هم میآمیزند و کلمات جدیدتری به وجود میآورند و گاه معناهای متعددی به یک واژه میدهند و حتی یک واژه گاهی از معنای اولیۀ خود خارج شده و معانی تازۀ دیگری به دست میآورد و گاه نیز از ترکیب آنها واژههای جدیدتری که تنوع معانی بیشتری دارند،به دست میدهد و این ساختار درونی واژهها همان ساختار محتوایی است که مضمون شعر را ترسیم میکند."