خلاصة:
اریگِنس اسکندرانی و فیض کاشانی به ترتیب، دو شخصیت تاثیرگذار در الهیات مسیحی و شیعی به شمار می روند که آرائی خاص را در نسبت میان خدا و انسان ارائه نموده اند. این دو پیشینهای از مطالعات فلسفی، کلامی و عرفانی داشته اند و به تفسیر کتاب مقدس و قرآن اهتمام ورزیده اند. این مقاله که به شیوه توصیفی- مقایسهای عرضه شده، به بررسی «ظهور شئون الهی در انسان» از دیدگاه این دو می پردازد. اریگنس و فیض اعتقاد دارند که تمامی انسانها، به ویژه عیسی مسیح (پسر) و خلیفه الله، مخلوق خداوند هستند و همة شئونات الهی، به جز ازلیت و ابدیت، بدانها منتقل میشود. همچنین، دیگر انسانها نیز میتوانند از طریق مسیح یا خلیفه الله بسیاری از صفات و شئونات الهی را در خود به ظهور برسانند. در این راستا، محبت ورزی به عیسی و یا خلیفه الله وسیله ای برای انتقال شئونات الهی به انسان است.
Origenes of Alexandria and Feyz Kashani are two influential figures in Christian and Shiite theology, respectively, who have offered special views on the relationship between God and man. These two have a background in philosophical, theological and mystical studies and have devoted themselves to the interpretation of the Bible and the Qur'an. This article, which is presented in a descriptive-comparative manner, examines the "emergence of divine things in man" from the perspective of the two. Origen and Grace believe that all human beings, especially Jesus Christ (the Son) and the Caliph of God, are God's creatures and that all divine attributes, except eternity and eternity, are transmitted to them. Also, other human beings can manifest many divine attributes through Christ or the Caliph of God. In this regard, loving Jesus or the Caliph of God is a means of transmitting divine attributes to man.
ملخص الجهاز:
این بدان جهت است که برای اسماء و صفات باریتعالی، مظاهر و مراتبی است و با توجه به اینکه انسان نفخۀ الهی را با خود دارد، با خودسازی، تربیت و بندگی می تواند مظهر اسماء الله شود و به منزلتی راه یابد که جلؤە حضرت حق گردد.
گویا روح مسیح قبل از آغاز جهان همراه با موجودات عقلانی دیگر خلق شد اما به واسطۀ عشق شدید، از دیگران متمایز گردید و به او الهام شد تا به لوگوس بپیوندد (استید،١٣٨٠، ص ٢٩٦) لوگوس از شئون الوهیت بود و هنگامیکه خداوند اراده کرد که این شأن خود را مجسم سازد، پیوند لوگوس و مسیح در وجود مریم محقق شد.
اوریگنس همانند افلاطون ، می پنداشت که روح همۀ انسانها پیش از زاده شدنِ جسم ایشان ، وجود داشته است ، همچنانکه پس از مرگِ جسم نیز روح به بقای خود ادامه خواهد داد (هالینگ دیل ،١٣٨٧، ص ١٤٤) البته ارواح انسانها به تدریج از خداوند دور شدند، اما روح مسیح معصومیت خود را حفظ کرد و با انتخابی آزادانه ، به ارتباط نزدیک با کلمۀ خدا ادامه داد تا اینکه در نهایت ، اتحادی تجزیه ناپذیر میان آنها ایجاد شد.
V,١٩٧٣,Dufour) اوریگنس در کتاب خود، مبادی اصول ، دربارٔە قدرت مسیح بیان می کند که : همۀ کسانیکه ایمان آورده و متقاعد شده اند که فیض و حقیقت به واسطۀ عیسی مسیح آمده است و می دانند که مسیح حق است ، بر اساس آنچه که خود او گفته ، «من حق هستم » معرفتی را در خواهند یافت که باعث می شود انسانها بدون هیچ منبع دیگری تنها با همین کلمات و آموزه های مسیح به خوبی و با سعادت زندگی کنند.