خلاصة:
برخی خیال می کنند هیچ نسبتی بین عرفان و اجتماع نیست؛ به طوری که اگر بخواھهی
عارف باشی، بايد دست از فعالیتهای مختلف سیاسی، اجتماعی بکشی و اگر بخواهی در صحنه
اجتماع دست به فعالیت بزنی، بايد با کشف و شهود عرفانی خدا حافظی کنی؛ در حالی که
اصلا چنین نیست و بین عرفان و اجتماع؛ پیوند ناگسستنی وجود دارد. و اگر در طول تاريخ
شاهد تباین این دو مفهوم بوده ایم از عوارضاتی بوده که شرایط افراد و یا جامعه ن را
تحمیل کرده است و الا اگر فردء ظرفیت ها و شایستگی های لازم را داشته باشد و بستر
مناسب در جامعه فراهم آید اتفاقا کسی جز عارف نباید به مسند حکومت تکیه زند؛ چرا که
نوع نگاه عارف به خدا و مخلوقات وی و از جمله جهان و انسان، جوری است که می تواند
برای زندگی مطلوب انسان» مدینه فاضله بسازد و دیگران چنین توانائی را ندارند و نخواهند
داشت. این امر علاوه بر سیاست، در اخلاق نیز جاری است و اخلاق عرفانی نیز یک اخلاق
فردی و فارغ و بی اعتنا به زندگی اجتماعی نیست.
در طول تاریخ وقتی از هدایت و رهبری انبیاء و ائمه(ع) فاصله گرفته شده؛ انسان ها
دچار افراط و تفریط گشته اند و هر افراطی به دنبال خود تفریط و هر تفریطی، پس از مدتی
به دنبال خود افراطی آورده است و در این میان، خط اعتدال، گم شده استء لذا گاهی به نام
عرفان» عزلت گزینی شده و زمانی به نام لزوم دخالت در سیاست، سیاست زدگی رخ داده است
و9 هكذا...؛ در حالی که سيره و روش انبيا و9 اولياء جمع همزمان ان دو بوده است.
ما در اینجا در صدديم رابطه عرفان را با مفاهیمی چون رهبانیت»ء اجتماعء سیاستء
شهادت، و تفکری جهانی و جاودانه داشتن و... را بیان نموده و سپس برای لزوم حضور عارف
مسلمان در صحنه اجتماع، دلائل و شواهدی اقامه کنیم و در پایان به نتیجه گیری بپردازیم و
اگر در این ميان از فرمایشات حضرت امام (ره) بیشتر استفاده کرده ایم به خاطر این است که
ایشان یگانه عارفی بوده اند که دست به انقلاب زده و نظامی را تحت عنوان «جمهوری
اسلامی» تأسیس کرده و بدنبال این بوده اند که به یکباره همه جامعه را با عرفان حقیقی آشنا
سازند و به مریدان خود اکتفا ننمایند.