ملخص الجهاز:
"نمیدانم چه طور باید این رشتههای نخ درون افکارم را جمع کنم و از آنها ریسمانی ببافم و به سوی هدف بزرگی که در پیش دارم هدایت کنم.
فقط آنقدر میدانم که اگر درمانی نیابم همه زندگیام در پی این کلمه،که فراتر از خواسته و آرزوست،تباه میشود.
آنقدر بیزار میشوی که دلت میخواهد دنیا را با این آدمهای زبان نفهم-که البته تعدادشان هم کم نیست-بالا بیاوری.
نمیدانم چه طور میشود حرفهای درون را بیرون ریخت؛چه طور میشود گفت درونم آشوب است و هر روز میخواهد طغیان کند و نمیدانم این بلبشون درونیام از چیست.
گاهی دلم آن قدر فشرده میشود و آنقدر برای نویسندگی پرپر میزند که میخواهم دل از همه چیز و همه کس ببرم و بروم و دنیای دیگر،آنجایی که جای من است به خود میگویم:«این چهار دیواری جلوی دیدگانت،برای تو تنگ است.
اینجا همه چیز اسیر ساعتهای کند و کودن است و خوب میدانی جای تو نیست."