خلاصة:
قرآنکریم کتاب اصلاح و هدایت است که با طراحی و نقل مؤلفههای فرهنگی، فرهنگ زمانه را از پیرایههای جاهلانه اصلاح نموده و به چالش کشیده است. هماهنگی و شباهتهای قرآن با برخی از مؤلفههای فرهنگ زمانه مستمسک ناقد قرآن گشته و شاهدی شده تا از محیطزدگی قرآن سخن گوید. این مقاله با بررسی خاستگاه اصلی پندارۀ دکتر سُها، گونههای فرهنگ زمانه را به بحث مینشیند؛ و به این نکته میرسد که قرآن متأثر از فرهنگ زمانه نشده، بلکه طی مراحلی آنرا اصلاح نموده؛ قرآن فرهنگ برخاسته از جاهلیت را نکوهش و فرهنگ پیراسته از جاهلیت را میپذیرد و فرهنگ التقاطی زمانه را در مرحلۀ اول پاکسازی و در مرحلۀ دوم تثبیت و توسعه میبخشد. حاصل پژوهش حاضر آن است که نقل مؤلفههای فرهنگی فرهنگ زمانه در قرآن به معنای محیطزدگی قرآن نیست بلکه به معنای استخدام هوشمندانۀ صاحب وحی از فرهنگ زمانه جهت اصلاح فرهنگ میباشد.
The Holy Qur’an is a book of reform and guidance that refines and challenges the established culture of the time from ignorant blemishes by designing and quoting cultural components. The similarity and harmony of the Qur’anic concepts with some cultural components of the time of Revelation have been taken by Qur’an critics to speak of the impact of environmental characteristics on the Qur’an. This article examines the origins of Dr. Soha’s thought and discusses the types of culture of the time. It concludes that the Qur’an has not been influenced by the culture of Ignorance Age, but has corrected and reformed it in different stages. The Qur’an condemns the culture which is characterized by the Ignorance Age and, thus, accepts the culture that is devoid of the stigma, taints and blemishes of it. It firstly purifies the eclectic culture of the time and secondly stabilizes and develops it. In short, to quote the cultural components of Ignorant Age does not mean that the Qur’an was influenced by the environmental culture prevailing in that time; rather, it signifies the wise employment of the culture of the time by God Almighty to correct that culture.
ملخص الجهاز:
پيشينۀ پژوهش در حوزٔە مطالعات اسلامي برخي از پژوهشگران فارسي زبان با دلايلي متفاوت از مستشرقين به اين فرضيه معتقد شده اند؛ سيد هدايت جليلي در مقالۀ «وحي در هم زباني با بشر و هم لساني با قوم» [١٢، ص ٤٣]؛ بهاءالدين خرمشاهي در مقالۀ «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن کريم » [١٧، ص ٩٠]؛ و نيز عبدالکريم سروش به سبب محور قرار دادن شخصيت پيامبر اکرم (ص ) در پديدٔە وحي و اعتقاد به تأثيرپذيري وي از فرهنگ زمانه ، قرآن را متأثر از فرهنگ زمانه و به دنبال آن دين اسلام را متقدر به اقدار طبيعت مي داند که غبار بشري بودن بر آن نشسته و در تنگناهاي جهان مادي زنداني شده است [٣١، ص ٢٠٥؛ ٣٢، ص ٥٥].
در دوران معاصر پژوهش هاي متعددي در موضوع قرآن و فرهنگ زمانه نگارش يافته و ديدگاه هاي مختلف دربارٔە ارتباط قرآن و فرهنگ زمانه مورد تجزيه و تحليل قرارگرفته است ؛ از جمله : کتاب «قرآن و فرهنگ زمانه »، اثر سيد محمدعلي ايازي که از نظريۀ زبان قوم يادکرده و آنرا پذيرفته و دو نظريۀ بازتاب و تأثر از فرهنگ زمانه را رد کرده است [٣، ص٦٣-١٨٠]؛ بخشي از کتاب «شبهات و ردود» محمدهادي معرفت که به شبهات قرآن و فرهنگ زمانه پرداخته است [٤٧، ص١١٠-٢٤١] و همچنين کتاب «بررسي شبهات قرآن و فرهنگ زمانه »، اثر حسن رضا رضايي که به نقد ادلۀ کلي مدعيان اثرپذيري مانند تجربۀ ديني و محال بودن ارتباط انسان با وحي مي پردازد [٢٦، ص٢٨-٣٥].