ملخص الجهاز:
"اما میدانم که دیگر تو دلت برای کسی تنگ نمیشود چرا که گل احساس در وجودت مرده.
میدانم که دیگر از واژه احساس،به تنگ آمدهای چرا که سرمای ثانیهها دنیایی از بیمعرفتیها را برایت به ارمغان آورده است.
چقدر با خودت رو راست بودهای؟آیا در خلوت به پلهای خراب شده پشت سرت نگاه کردهای؟آیا اندیشیدهای که کدامین راه را برای جلو رفتن بازگذاشتهای؟آیا تا به حال اندیشیدهای که تو نقشی در زندگی اطرافیانت داشتهای،به تمامی خواستههای آنان جامه عمل پوشاندهای و یا اینکه سوار بر اسب سرکش غرور تافتهای و خواستهای که فقط بگریزی!برای یکبار هم که شده به این اندیشیدهای که تو برای حل معضل عدم تفاهم چه کردهای؟تو دیگران را درک کردهای و یا به تصور اینکه تو را نمیفهمند اصلا نخواستهای که حرفشان را بشنوی.
آیا میدانی که چرا خالقت تو را اشرف مخلوقات قرار داده،به تو عقل و دانایی داد تا با دید گستردهتری به جهان بنگری!راستش اصلا دلم نمیخواهد ترا در این دنیا،به امید واهی رها سازم."