ملخص الجهاز:
شک کرده ميپرسد: مگه چند سالته مادر؟ نميخواهي جوابش را بدهي، با خشمي که سرچشمهاش پيدا نيست ميگويي: براي عاقبت به خير شدنم ديگه دير شده.
سکوت بينتان آن قدر طولاني ميشود که خيال ميکني مادر از آنکه بود هم پيرتر ميشود.
مادر از زير آوار بيرون آمد، اما ديگر آن آدم قبل نبود.
مادر گفت: تقصير خودت بود.
از مادر پرسيدي: چهطور ميفهمي کسي عاقبت به خير شده يا نه؟ مادر، توي آيينه لبخند زد و مثل آدمي که همه چيز را ميداند گفت: از دلش مادر.
پدر رو به آينه پشت به تو ايستاده و به چيزي پنهان در صورتش خيره مانده بود.
برعکس مادر که هرچه توي دلش بود روي زبانش مينشست.
پشت آن سبيل پهن و توي آن دستهاي بزرگِ باز مانده، هيچ چيزي را پنهان نکرده بود.
آن چشمهاي تاريک براي هميشه بسته شده بود.
رو از آينه گرداند و تمام نفرت چشمهاياش را لبخند کرد و گفت: تقصير هيچ کس نيست مادر.