ملخص الجهاز:
"قرار شده بود از فردا،غذاهای بلا استفاده و دست نخورده بچهها را جمع کنند و ببرند شهرک جماران شهرکی روبروی دانشگاه که اولین مشخصه بارزش«فقر»بود.
شهرکی در 80 متری دانشگاه که پر بود از کارگاه و کارخانه و کمی آنطرفتر در بیابانها،جائیک هنوز آب،لولهکشی نبود آلونکهائی یا هرچه دم دست بود بر پا شده بود که سر پناه آدمهائی بود که درست مثل ما بودند،مثل مثل خود ما،و شاید پیش خدا عزیزتر و آبرومندتر از ما این شهرک،بعدها بهشت بچههای کانون شد.
چقدر خجالت کشیدند وقتی پسر 10 سالهاش را صدا زد که؛«از آقایان پذیرایی کن»و آن دو میدانستند ر که اینها هیچ در خانه ندارند شنیدن خبر یک فاجعه آنها را به این خانه کشانده بود.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) کمی بعد که خودمانیتر شدند،سفره دلشان را باز کردند و این پسرهای جوان شدند مثل بچههای خودشان بچههایی که همیشه در آرزوهایشان میدیدند که روزی به دانشگاه رفتهاند.
دخترهای حاج بیبی سال قبل را بدون سحری روزه گرفته بودند و کارشان کشیده بود به بیمارستان حالا دیگر پایگاه جواد الائمه(علیه السلام)هم در شهرک صنعتی، افتتاح شده بود.
پسر،فقط نگاهش میکرد،آخر سر گفت: ببخشید آقا،شما اصلا از طرف کجا اومدین؟ آمد بگوید کانون دانشجویی کمک به محرومان،دید اگر این را بگوید احتمالا تا چند لحظه دیگر به طرز فجیعی له خواهد شد.
یک روز صبح که از خواب بیدار شد یک غده چربی بچهها میآمدند و روی تکه موکتهای سرد مینشستند با چشمهای معصومشان زل میزدند به دهان سید عبد الله که میگفت: «مؤمنین،همه با هم برادرند."