ملخص الجهاز:
"یادت هست به خاطر صوفی-همان دختر عینکی که همیشه توی کلاس روی صندلیهای جلو مینشست و الیاس خیال میکرد طرف عاشقاش شده-سه ساعت تمام توی برفهای جلو خوابگاه دخترها پابرهنه ایستاد تا ذات الریه گرفت؟خوب، من البته خیلی از چیزهای این دنیای عوضی را نمیفهمم.
به خاطر پول با گرسنگی یا عشق؟البته پول وگرسنگی و عشق دلایل بدی نیستند اما میلیونها آدم هست که توی این خرابشده دارند از گرسنگی میمیرند و جیبهاشان خالی است و یا توی عشق شکست خوردهاند اما چرا هیچکدامشان راه نمیافتند و بروند آدم بکشند؟کیمرام میگوید آدمها به این دلیل دیگران را میکشند تا چیزهای بیشتری داشته باشند اما من گمان نمیکنم این حرف درست باشد چون راههای آسانتری هم برای این کار هست.
"وقتی داشت طرف را بازجویی میکرد،الیاس آهسته توی گوشام گفت:"چهطور ممکنه کسی آدم بکشه و بعد بشینه لوبیا و پورهء سیبزمینی بخوره؟"این الیاس اگر توی دانشکده بهجای سینما میرفت رشتهء فلسفه،شرط میبندم فیلسوف محشری میشد.
از آن روز تا حالا بیشتر از هزار بار از خودم پرسیدهام واقعا چهطور ممکن است کسی آدم بکشد و بعد بنشیند لوبیا و پورهء سیبزمینی بخورد؟تا حالا به این سؤال فکرکردهای؟ یکی از دلایل نوشتن این نامه همین سؤال بود.
درست مثل سؤالی که خبرنگار روزنامهات-عینهو ابلهترین آدمهای دنیا-پشت تلفن از من کرد:"به نظر شما چرا الیاس این کاررو کرد؟"میدانی طرف به بازجو چی گفت؟در واقع چیزی نگفت و تنها سؤال او را با سؤال دیگری جواب داد."