خلاصة:
دوراهیهای اخلاقی همواره موضوع موردعلاقة فیلسوفان بوده است. برخی استدلال کردهاند که دوراهیهای اخلاقی اصیل کاملاً امکانپذیرند. دربرابر ایشان، کسانی دوراهیهای اخلاقی را غیرواقعی و غیراصیل دانستهاند و معتقدند چیزی به نام دوراهی اخلاقی واقعی اصولاً امکانناپذیر است. مککانل در زمرة این فیلسوفان گروه دوم است. استدلال وی بر ناممکنبودن دوراهیهای اخلاقی این است که این دوراهیها، در حضور اصل «’باید‘ مستلزم ’تواند‘ است» و اصل ترکیب، به تناقض میانجامند. دربرابر هردو ادعای مککانل مبتنیبر ناممکنبودن دوراهیهای اخلاقی و منتجشدن آنها به تناقض، پاسکه استدلال کرده است دوراهیهای اخلاقی حاصل تعارض ارزشهای سنجشناپذیر است و در چنین تعارضهایی اصل «’باید‘ مستلزم ’تواند‘ است» برقرار نیست. مککانل با پیشنهاد رویکردی فصلی کوشیده است به استدلال پاسکه پاسخ دهد. در این مقاله، پس از توضیح ایرادهای پاسکه و پاسخ مککانل نشان خواهم داد که راهحل فصلی مککانل از عهدة پاسخ به ایرادهای پاسکه برنمیآید.
Moral dilemmas have been philosophically interesting subjects for scrutiny. While some philosophers have claimed that genuine moral dilemmas are possible, others have argued to the opposite. McConnell takes the latter path and argues that in the presence of two following principles moral dilemmas would lead to contradiction: “Ought implies can” principle and the so-called agglomeration principle. McConnell claims, and Paske rejects, that (a) genuine moral dilemmas are impossible and (b) that moral dilemmas lead to logical incoherence. Paske argues that moral dilemmas are originated in conflict of incommensurable moral values. Paske believes that in this circumstance the “Ought implies can” principle does not hold. To block Paske’s objection, McConnell has proposed a disjunctive approach to moral dilemmas. In this paper, first I explain McConnell’s argument that moral dilemmas lead to contradiction. Then I explore Paske’s objection and McConnell’s reply. Finally, I raise a series of objections against McConnell’s counter-attack to Paske’s incommensurability argument.
ملخص الجهاز:
بااینحال، فیلسوفانی این سؤال مابعدالطبیعی را طرح کردهاند که: آیا اصولاً چیزی به نام «دوراهی اخلاقی» واقعاً وجود دارد یا آنچه که به نظر دوراهی اخلاقی میآید درواقع چنین نیست؟ فرض کنید در موقعیتی ناگزیرید از میان دو عمل یکی را انجام دهید.
چه چیزی سبب شده است که موقعیت جان وضعیتی اخلاقاً دوراهیگون باشد؟ برای پاسخ به این سؤال لازم است مفهوم دوراهیاخلاقی توضیح داده شود: «[دوراهیهای اخلاقی موقعیتهایی هستند که در آنها تقابلی میان دو یا چند عمل وجود دارد و] کنشگر خود را چنان میبیند که برای انجام هرکدام از دو عمل دارای دلایل اخلاقی است؛ اما ناممکن است که هر دو عمل را انجام دهد.
حال اگر یکی از این دو نظریة اخلاقی، یعنی نظریة وظیفهگرایانۀ کانتی و نظریة سودگرایانه، کاذب باشد و یا یکی از آنها بتواند بر دیگری چیره شود، باید گفت داستان جان گزارشی از یک دوراهی اخلاقی واقعی و اصیل نبوده است.
پاسکه پس از طرح داستان جان هدف خود را چنین بیان میکند: «آنچه باید برایش استدلال کنیم این است که اگر D/C3 درست باشد، وجود دوراهیهای اخلاقی اصیل مستلزم آن نخواهد بود که اخلاق دچار بیانسجامیای ریشهای باشد» (Paske, 1990: 318).
سخن مککانل این است که از اینکه دو ارزش یا نظام اخلاقی مانند OU و OK سنجشناپذیر هستند و ملاحظات حاکم بر هیچکدام نمیتواند ملاحظات دیگری را ملغی کند، نمیتوان نتیجه گرفت که «باتوجهبه همة جوانب» جان باید هم دست به قتل بزند و هم از آن اجتناب کند.