ملخص الجهاز:
"در حالیکه برای عل و عروس خانم تازه وارد جایی نبود!حتا جای نشستن در اتاق پذیرایی!زیرا آن شب جشن تولد پیتر بود و چون خواسته بودن سالن رقصی داشته باشند،مبلهای اتاق پذیرایی را به گاراژ برده بودند.
به جای بازیگری در هالیوود،راهنمای نمایشهای بچههای مدرسه شده بود!اما عشق به گاس این ضربهی بزرگ را برای پاتریشیا قابل تحمل میکرد.
ساعتهایی که پاتریشیا سر کار بود،برای پیتر ساعتهای آزادی و فراغت بود؛اما بالاخره پاتریشیا چند روز پس از جشن پنجمین سال تولد گاس، پایش را توی یک کفش کرد که حالا که گاس بزرگ شده و میتواند به نرسری برود،خانهی کوچک آنها دیگر نیازی به یک «شوهر خانهدار»ندارد.
شمع عشق در دل پاتریشیا مرده بود و نمیتوانست حضور پیتر را در خانهی که خودش نانآورش بود، تحمل کند.
پیتر در حالیکه صدای بگومگوی عل و زنش را که اول به فارسی باهم پچپچ میکردند،میشنید؛حس کرد که چند لحظهی دیگر عل در اتاق خواب او را خواهد زد و او را برای بازجویی نزد عروس خانم فرا خواهد خواند.
او که دیده بود پدرش پیتر از ترس به اتاق خواباش پناه برده است،به عل و زنش مظنون شده و این خبر را به اف.
ه فلانی؛و با سروصدا و شوخی و شگردهای دیگری که خودش بلد بود،مجبورش میکرد بیاید تو اتاق!چهقدر هم دوست و آشنا داشت!دوستانش آنقدر زیاد بودند که آدم باور نمیکرد!هروقت به او میگفتیم:«بابا تو کی فرصت کردی با اینهمه آدم دوستی بشی؟!»،قیافهیی میگرفت و با شکلک،تکیه کلام همیشگیاش را تکرار میکرد:«ماییم دیگه، چه میشه کرد؟»آبادی اتاق به مهدی بود."