ملخص الجهاز:
"دهانش را برای کشیدن فریاد باز کرد.
زیر دستش چیزی بود مثل ماهی سر خورد.
چند قدم برداشت و به حیاط آمد روی تک پلهء هشتی نشست.
در پاکت را باز کرد: «به یاد خدا نرگسم!سلام.
التماس دعا-حسین» کنار حوض کوچک حیاط نشسته بود و به آفتاب کمرنگ غروب پائیز نگاه میکرد؛آفتابی که پنجههای خستهاش را از روی دیوار حیاط بالا میکشید.
دو ماه از رفتن حسین میگذشت و او در این شهر غریب تنهائی را مزهمزه میکرد؛گرچه یادگار حسین با او بود؛ اینجا:زیر سرپنجههایش.
سنجاق روسریاش را باز کرد.
هنوز دستش به روسری بود که صدای زنگ در بلند شد.
فرصتی دست داد تا این کلمات را روی کاغذ،زیر نور ماه،قبل از یک حملهء بزرگ،برای تو بنویسم.
مقابل چشمانش بیابانی بود بیآب و علف،و گردبادی که به پیش میآمد و لباسهای پارهپارهء خاکی رنگ را همراه میآورد.
وقتی به کف دستش نگاه کرد،به اندازهء ستارهای خونین بود."