ملخص الجهاز:
"پس از دیدن فیلم درحالیکه جلوی اتومبیل را میگرفتیم و مسیر خانهمان را که تمام نشدنی بود،طی میکردیم(اگر ماشینی گیرمان نمیآمد،گاهی پیش میآمد 87 کیلومتر پیادهروی میکردیم و شب میرسیدیم خانه)فکر بکری به ذهنم رسید؛تصمیم گرفتم کتابی بنویسم و داستان سرداب و پاندول را تعریف کنم:به تقلید از شرکت نشری به نام مونارک بوکس که کلاسیکهایی چون جک چاقوکش،گورگو یا کنگا را به کتاب درآورده بود،من هم این فیلم را مینویسم!ولی فقط به نوشتن این شاهکار اکتفا نمیکنم،خودم هم با چاپ دستی توی زیرزمین چاپش میکنم و نسخههای آن را در کلاس به بچهها میفروشم...
حساب کرده بودم حد اقل ده تا از آنها را میتوانم بفروشم(مادرم قطعا یکی از آنها را از من میخرید میدانستم در این جور موارد همیشه میتوانم روی او حساب کنم)و بنابراین دو دلار و نیم گیرم میآید که خودش سود خالص بود و با آن میتوانستم برای یک سفر آموزشی سری به سینما ریتز بزنم و تازه اگر دو تا هم بیشتر میفروختم میتوانستم یک بسته پاپ کورن و یک بطری کوکا هم برای خودم بخرم."