خلاصة:
در این مقاله تلاش کردهایم نظریّة مطابقت راسل را با توجّه به تحوّلات فیلسوف در طول حیات فکریاش، در آثار فراوان او مورد پژوهش قرار داده، تحلیل و در مواردی نقد کنیم. تغییر در نظریّة صدق او، به دنبال تغییراتی است که در نظریّة باور وی رخ داده است. زمانی که او باور را گرایشی ذهنی میدانست که معطوف به قضایا است، بر آن بود که صدق و کذب، صفات تعریف ناپذیر قضایا است. اما زمانی که به این اندیشه دست یافت که باور نسبتی است بین ذهن و چندین شیء و متعلّق، روایت دیگری از مطابقت را اختیار کرد. بعدها، زمانی که او قضایا را به محتوای باورها برگرداند، سرانجام بر آن شد که نظریّة مطابقت را به دقیقترین معنای کلمه حفظ کند. در پی آن، نظریّة دیگری اختیار کرد که بر طبق آن، قضیّة موجبه از نوع مشاهدتی، در صورتی صادق است که با قرار دادن معنای هر یک از واژهها به جای آن، به یک امر واقعی بینجامد. در این پژوهش نشان دادهایم که این فیلسوف، با همة فراز و نشیبها، در دورههای تطوّر اندیشة فلسفیاش، همواره به نظریّة مطابقت پایبند و وفادار بوده است و در هر دوره، روایتی از آن نظریّه را هماهنگ با منظومة فکریاش در آن دوره، به دست داده است.