ملخص الجهاز:
"او میگوید و میگوید تا انتظار از میان برود ولی شنها جریان میگیرد و مردگان آن موج را به رنگ زرد درمیآورند قصهای در میان نیست فریادیست از دور دستها و کبوترهای مرده آنها که فقط نگاه میکنند آنها که دیگر فکر نمیکنند گلویشان را دریدهاند آنجا که تشنگی زمان گذر داشته ولی بامن بگو او میگوید آنها پرواز میکنند در حالی که پرهای گلویشان را میکنند و هوا را مجروح میکنند با جراحتی که دیری میپاید این درد و رنج، نه طعمی دارد نه سراسیمگی نگاه که به خموشی انجامد و نه فقدان دانایی ولی با من بگو او به من خواهد گفت چرا خدایان پوست میاندازند؟ هرکس از صدایش پارهپاره میشود و هرکس؛برای نهان کردن لاشهاش از کوهها که دور چشمهای خاموش حلقه زدهاند خودش را برمیگرداند تا از پشتش دوبارهزاده شود اندام،حفرهء تازهای را میپوشاند این جسم من است!"