ملخص الجهاز:
"«دلواپیس تو نیستم» @چند شعر از:محمد رضا رحمانی «بگذار برایت بگویم»از این همه که«نمک دریا را به خاطر میآورد»و«طعم آفتاب را..
ناصر فیض (به تصویر صفحه مراجعه شود) @باز ما ماندیم و جان تلخ ناآراممان واژگونیهای بخت و قصهء ایاممان روزهامان با پریشانی و بیاندیشه رفت در شگفتم از نشستهای بیهنگاممان نور ماهی نیست،ماهیهای شب را بشمردیم خیره میمانیم بر مرداب پر اوهاممان تا گلوی صبح از فریاد آتش بشکفد خون دل میریزد از چشمانمان در جاممان عاشقان آفتاب از ظلمت شب غافلاند مرگ تکراری است در آیینهء فرجاممان @آغاز عمر جهان را نپرسیده بودیم،که پدر با جیبهای پر از سیب به خانه آمد و مادر که شباهتی به ماه نداشت آرام و مهربان سیب را گریه کرد پدر از مرغی میگفت که بالهایش آبهای جهان را آشتی میدهد و مادر تمام هفته گلدانها را کنار پنجره میگذاشت تا سکوت پاییز را بکشند @«39» دلواپس تو نیستم به خاطر بارانی که میبارد @«دور دست» درخت رؤیای کودکی را ماند که به هوای چیدن سیبی دست به آسمان دارد @«تنهایی» آفتاب رفته است مهتابی نیست سایهام نیز به خانه باز نمیگردد @«کنار زندگی» از بامداد تا شبگیر آوارش میکنیم بیآنکه نامش را بخوانیم مرگ را میگویم @«باران که ببارد» باران که ببارد چه عاشق باشیم چه محتاج نان شب باران خواهد بارید @«تقدیر» چراغ را میافروزیم و به آواز تاریکی گوش میدهیم ..."