ملخص الجهاز:
"نمای درشت نقش زن و مردی سوار بر اسب که همچنان جریان آب از روی آن عبور میکند انگار میگوید که قصهء ما،قصه این نقش است و آنجا که هر نقشی معمولا اوج داستان خود است به طریقی پایان قصه روشن میگردد(شاید باز همان قضیهء تقدیرگرایی باشد که به نوعی در همهء آثار مخملباف به چشم میخورد).
از ناتورالیسم مورد علاقهاش گرفته که اصلا در گبه سبک هنری فیلم را تشکیل میدهد(نگاه کنید فی المثل به نماهای کوچ ایل که بصورت ترجیعبند در طول فیلم تکرار میشود و هرچه جلو میرویم اندازهء آنها بازتر میگردد تا جایی که آخرش در میان برفها،اکستریم لانگ شات است و به نوعی با قرار دادن ایل در دل طبیعت در تصویر،حاکمیت و تسلط بیعت را تداعی میکند و یا نماهای وزش باد کنار رودخانه یا روی علفزارها تصاویر قبل و بعد خود را به هم پیوند داده و نوعی عامل ارتباط فصلهای فیلم میباشد."