خلاصة:
داستان هفتخوان رستم همانند بسیاری از داستانهای شاهنامه دارای حرفهای فراوانی برای مردمان، نخبگان، فرمانروایان و... است. از جمله آن که داستان در قالبی نمادین و با بیانی جذاب، هشدار میدهد که تصمیم نادرست یک فرمانروای ناآگاهی (کیکاووس) چه مشکلات و تنگناهایی را رقم میزند و برای جبران چه سختیهای فراوانی را باید پشت سرگذاشت.
هفتخوان نام نبردهای هفتگانه در شاهنامه فردوسی هستند که رستم پسر زال و اسفندیار پسر گشتاسب آنها را به انجام رساندهاند و هفتخوان رستم شامل نبردهایی میشود که رستم برای نجات کیکاووس شاه ایران، که در اسارت دیو سپید بود، انجام داد.
در آغاز حکومت کیکاووس، دیوها به فرماندهی دیو سپید در سرزمین مازندران مقیم بودند. کیکاووس با سپاهی به آنجا حملهور شده، اما شکست میخورد.
ملخص الجهاز:
سپس گفت: من اکنون باید بروم و از پند، هر چه که میدانم به وی بگویم، اگر پذیرفت که چه بهتر و اگر نپذیرفت و خشمگین گردید و آنگاه راه مازندران باز است میتواند برود و رستم نیز با سپاه خود در آنجا میماند و از ایران نگهداری میکند (جوینی، همان منبع، 19) زال گفت: ای شاه بر من روزگاری گذشته و این آسمان بلند برگرد زمین گردان بوده است.
خوان هفتم رفتن رستم به جنگ دیو سپید و کشتن و آوردن جگر وی به نزد کیکاووس پس رستم برای پیکار با دیو سپید کمربند خود را استوار بست و با سری پز از کینه و جنگ به سوی وی روان گردید و چون رخ به آن کوه هفت گانه رسید و به دیوان که در آنجا گرد آمده بودند نزدیک شد رستم روی به اولاد کرد و گفت: تاکنون هر چه از تو پرسیدم همه را به درستی پاسخ دادی لیکن اکنون که هنگام کینه ستاندن نزدیک شده پس تو مرا راه رسیدن به دیو سپید را به خوبی نشان بده و هر رازی که میدانی بگو.
چون اولاد چنین گفت تهمتن رفتن به سوی دیو سپید شتاب نکرد و اندکی ماند تا خورشید به بالا آمد و گرم شد آنگاه دست و پای اولاد را به کمند بر درخت استوار بست سپس بر رخش سوار شد و شمشیر از نیام برآورد و خروشی همچون تندر از خود برآورد و با فریاد گفت: نامم رستم است و خود را بر گروه دیوان زد و همه را سر از تن جدا کرد و با خاک یکسان کرد.