خلاصة:
مولانا عبدالقادر بیدل دهلوی عارفی است که اندیشه و زبان او اهمیّت و دارای شهرت است. هر-چند گذشته برای بسیاری از اهل فضل و دوستداران شعر در ایران ناشناخته مانده بود اما در حال حاضر توجه خاصّی به آن شده است. همچنین در ولایات دیگر قلمرو زبان فارسی از شهرت بسیار برخوردار میباشد. نویسندگان و صاحبنظران بسیاری برای شناخت او و اندیشه و شعرش کوشیده-اند. این مقاله به روش توصیفی تحلیلی و با ابزار کتابخانه به بررسی اجرام سماوی ماه و خورشید و فلک در اشعار بیدل میپردازد و معلوم میشود بیدل اعتقاد راسخ دارد به اینکه سرنوشت آدمیان در آسمانهاست و بخت و اقبال آدمیان متاثّر از افلاک است.
ملخص الجهاز:
در بیت زیر نیز بیدل با نسبت دادن صفت «ناآرامی» به فلک خاستگاه روانشناختی یا کهنالگوی ماندالا را به نمایش درآورده است و با تصویر پارادوکسی «سربیرون آوردن، غیر از پا نشد پیدا» و همچنین مفهوم کنایی آن تصویرآفرینی میکند و میگوید فلک همچون پرگار که همیشه حیران بر گِرد خویش میگردد آرامش و قرار ندارد و جهان تا ظهور میکند جز پا چیزی دیگر ندارد.
بیدل در بیت زیر «خورشید» را چون انسانی مینمایاند که از پا ننشسته و در تلاش و تکاپو است، شاعر با این جاندارپنداری به فلسفۀ مرگ آئینی و کهنالگوی تولّد دوباره اشاره دارد و اینکه خورشید جاودان و بیمرگ است و میگوید وقتی همّت و اراده وجود داشته باشد حتّی افسردگی قدرت غلبه بر آن را ندارد؛ همانگونهکه خورشید در جهان زیرین در تاریکی از تلاش و تکاپو دست بر نمی دارد [اشاره بدین نکته است که روح نمیمیرد.
تمام عناصر طبیعت تسبیحگو و عبادتکنندۀ حقاند؛ چنانکه بیدل با شهود و جهانبینی خویش به این امر واقف بوده و گفتوگوها، تسبیحات و جانداری عناصر طبیعت را درک کرده است و خود را با طبیعت یکی میداند و میگوید ما از یک اصل هستیم و همه ریشه در ذات حق داریم و در ابیات زیر با جاندارپنداری «مه» به ستایش آن در آسمان میپردازد که شاعر با ظرافت به شکل ظاهری ماه که گویی در حال سجود است نیز اشاره دارد: به سجود آن دو ابرو نه من و تو سر به خاکیم, , به عروج آسمان هم مه نو دو تا نشسته (همان: 1211).