ملخص الجهاز:
کميل بليز همهي آنها را پشت سرميگذارد، همه شرايط سخت و اسکانهاي کوتاه مدت، گرسنگي و فقر و پيادهرويهاي طولاني، همه را با باور به داستاني که گلوريا برايش تعريف کرده، تا به فرانسه برسد و خانوادهي واقعياش را پيدا کند.
اما خانوادهي واقعياش را هيچوقت نميتواند پيدا کند چون وجود ندارند، چون همه آن سرگذشت را گلوريا مثل يک داستان براي او ساخته، داستاني براي اينکه اميد را در دلش زنده نگه دارد تا بتواند به جايي برسد که در آن آزاد و در آرامش زندگي کند.
اينکه چهطور همهي اينها را متوجه ميشود، سرنوشت گلوريا چهطور ميشود و پدر و مادر واقعي کميل بليز چه کساني هستند را تعريف نميکنم تا بيش از اين داستان را برايتان لو ندهم اما درهرحال خوانندهي باهوش احتمالا در اواسط کتاب به داستاني که گلوريا تعريف کرده شک ميکند ولي باز خواندن را ادامه ميدهد چون به گمان من داستان کششي جدا از کشف معما دارد.